#سفر_به_دیار_عشق_پارت_169

با ناراحتی میگم: اما آقای رمضانی من واسه ی این موضوع زنگ نزده بودم

وقتی لحن ناراحت من رو میشنوه با نگرانی میگه: چی شده دخترم... اتفاقی افتاده؟

با لحنی گرفته میگم: راستش من زنگ زدم بگم نمیتونم توی شرکت مهرآسا کار کنم

عصبانی میشه و با داد میگه: چــــــــی؟

با ناراحتی میگم: واقعا شرمنده ام

با عصبانیت میگه: آخه چرا؟

با شرمندگی میگم: دلایلش شخصیه

برای اولین بار سرم داد میزنه و میگه: مگه من از اول بهت نگفتم درست و حسابی فکر کن؟

با خجالت میگم: درسته

لحنش رو ملایم تر میکنه و میگه: حالا که حتی قرارداد رو هم امضا کردی تازه به این فکر افتادی که نمیتونی تو شرکت کار کنی... خودت میدونی که چقدر به قول و قرارام پایبندم.. وقتی تو قول میدی انگار من قول دادم

میخوام بگم من که قراردادی امضا نکردم...

اما آقای رمضانی بهم اجازه ی حرف زدن نمیده و میگه: این یه مدت رو اونجا کار کن بعد پیش خودم برگرد


romangram.com | @romangram_com