#سفر_به_دیار_عشق_پارت_170

-اما

آقای رمضانی با تحکم میگه: دوست ندارم بد قول باشم... بدقولی تو نشونه ی بدقولیه منه...

دلم میگیره... باز این سروش همه چیز رو خراب کرد.. وقتی آقای رمضانی حرفی از جانب من نمیشنوه با ملاطفت میگه: ترنم خودت میدونی تو رو کارمند خودم نمیدونم... تو رو مثله دخترم دوست دارم...فقط همین یه بار روی پدرت رو زمین ننداز

آهی میکشم... میدونم حق داره... همیشه بهم کمک کرد... دوست ندارم رو حرفش حرف بزنم... اما خیلی برام سخته... خیلی سخته برم تو شرکتی کار کنم که رئیس همون شرکت قصد داشت همون یه ذره آبروی من رو هم به باد بده... واقعا سخته

با ناراحتی میگم: ولی

با تحکم میگه: ترنم

به رو به روم خیره میشم... اشک از گوشه ی چشمم سرازیر میشه

انگار طالع من رو با بدبختی رقم زدن

با ناراحتی میگم: هر چی شما بگید

لحنش رو ملایمتر میکنه و میگه: من بدت رو نمیخوام

لبخند تلخی رو لبم میشینه... حالا میفهمم که اگه آقای رمضانی هم از زندگیم مطلع میشد مثله بقیه باهام رفتار میکرد... اون حتی حاضر نشد حرفامو بشنوه..

زمزمه وار میگم میدونم


romangram.com | @romangram_com