#سفر_به_دیار_عشق_پارت_153

طاها صداشو بلندتر میکنه و میگه: واقعا میخوای بدونی... باشه برات میگم... امروز یه گروه از دخترا این هرزه ر دیدن که به سمت باغ میره... و بعد از مدتی چشمشون به سروش افتاد که به همون قسمتی میره که این دختره رفته... و بعد تا آخر مهمونی از هیچکدومشون خبری نیست.. میدونی چه آبروریزی شد... به جای اینکه مهمونا در مورد مراسم حرف بزنند ورد زبونشون ترنم و سروش بود... آلاگل هم با چشمهای گریون مراسم رو ترک کرد

باورم نمیشه...

طاها با داد میگه: حالا چی میگی؟

صدای جدی طاهر رو میشنوم که میگه: مردم هر چی میخوان بگن دلیل نمیشه که واقعیت باشه من خودم وقتی دنبال ترنم رفت......

هنوز حرف طاهر تموم نشده که صدای مامان رو میشنوم که میگه امشب تکلیفم رو با این دختره روشن میکنم...

بابا: مونا یه لحظه صبر کن

مامان با داد میگه: این همه سال صبر کردم چی به دست آوردم... دختر دسته گلم که اونطور پرپر شد... تو مراسم خواهرزادم اون طور آبروریزی شد... میدونی از این به بعد خونواده ی شوهرش ممکنه بهش سرکوفت بزنند؟.. بماند که واسه ی خودمون هم که آبرویی نموند

بابا: مونا

مامان: مونا چی؟... باز هم ساکت بشینمو شاهد ذره ذره آب شدن خونوادم باشم

با استرس به سمت در میرم... قفل رو میچرخونمو دستگیره رو پایین میارم... در رو باز میشه و من از اتاقم خارج میشم

مامان با دیدن من به سمتم میاد...

طاهر با اخم میگه: ترنم برو توی اتا.........


romangram.com | @romangram_com