#سفر_به_دیار_عشق_پارت_152

جای پای اشکها بر هر سطور نامه ام

با جوابت چلچراغان میشود ویرانه ای

و بعد شروع میکنم به نوشتن

میرم از قلب تو بیرون كه عشقش تو دلت جا شه

آهنگ حرفی نیست تموم میشه... آهنگ بعدی شروع میشه... ولی من بی توجه به آهنگ مینویسم... از دلتنگیهام... از غصه هام... از تنهایی هام... فقط و فقط مینویسم و اشک میریزم... نمیدونم چقدر گذشته... یه ساعت... دو ساعت... سه ساعت... ولی حس میکنم آرومه آروم شدم... سبک شدم... از بس گریه کردم اشکام هم خشک شده... آهنگ رو قطع میکنم... نمیدونم خونوادم برگشتن یا نه... حس میکنم با نوشتن حرفام خالی شدم... خالی از همه ی اون غصه ها.... ترجیح میدم الان بخوابم... لبخندی رو لبم میشینه و کامپیوتر رو خاموش میکنم... از پشت میز بلند میشمو به سمت تختم میرم... هنوز به تختم نرسیدم که صداهایی رو از بیرون میشنوم... صدای داد و فریاد مامان و باباست... و بعد صدای قدمهایی که هر لحظه به اتاقم نزدیک تر میشن....

زمزمه وار میگم: خدایا باز چی شده؟

همین که حرفم تموم میشه چشمم به دستگیره در میخوره که بالا و پایین میره و بعد صدای مشتهای پی در پی ای که به در میخوره

و صدای داد طاها که میگه: دختره ی کثافت این در رو باز کن... امشب برامون آبرو نذاشتی

صدای طاهر رو میشنوم که میگه: طاها چیکار میکنی؟

طاها بدون توجه به طاهر به در مشت میزنه و میگه: میگم باز کن

ضربان قلبم بالا میره

طاهر با داد میگه: میگم چه خبره؟


romangram.com | @romangram_com