#سفر_به_دیار_عشق_پارت_151
زیرلب میگم: ترانه ای کاش بودی
از روی تختم بلند میشم... امروز که هیچکس رو ندارم واسه ی خودم درد و دل میکنم... نوشته هام رو روی کاغذ میارم تا یه خورده سبک بشم و فردا میسوزونمش که به دست هیچکس نیفته
با این فکر لبخندی رو لبام میشینه
یه وقت تنهاش نذاریكه مث من میشه میمیره
با شنیدن این مصراع زمزمه وار میگم: سروش لااقل به این یکی اعتماد کن... با من که خوب تا نکردی با عشق جدیدت خوب تا کن
بعد از تموم شدن حرفم آهی میکشمو به سمت میزم میرم.... کشوی میز رو باز میکنم... یه سررسید رو که برای سال گذشته هست از کشو خارج میکنم... یه برگه ازش جدا میکنم... یه خودکار هم از روی میزم برمیدارم
دلم بشكنه حرفی نیست فقط كاش لایقت باشه
پشت میز میشینمو کاغذ رو جلوم میذارمو اینجور شروع میکنم...
با سرانگشتان لرزان مینویسم نامه ای
تا بخوانی قصه ی پرغصه ی دیوانه ای
romangram.com | @romangram_com