#سفر_به_دیار_عشق_پارت_132
سیاوش با عصبانیت پشتش رو به سروش میکنه و چنگی به موهاش میزنه... طاهر با چشمهای سرخ شده نگاشو از سروش میگیره و به طرف من میاد... قیافش بدجور ترسناک شده... خیلی ازش میترسم... امشب همه عجیب شدن.... دوست ندارم با طاهر تنها بشم... طاهر به من میرسه ولی بدون توجه به من از کنارم میگذره و به سمت مانتوم میره... نفسی از سر آسودگی میکشم... مانتوم رو از روی زمین برمیداره ... با دیدن مانتوی پاره ام به سمت دیوار میره و مشت محکمی به دیوار میزنه... دیگه طاقت نمیاره ... کنترلش رو از دست میده و با داد میگه: لعنتـــــــــی
چند باری به دیوار مشت میکوله سیاوش با شرمندگی به سمت طاهر میادو اون رو میگیره و میگه: طاهر این کارو با خودت نکن
اما طاهر بی توجه به حرف سیاوش به سمت سروش برمیگرده و با فریاد میگه: سروش... خیلی نامردی... خیلی خیلی نامردی
بعد خودش رو از چنگال سیاوش آزاد میکنه و به دیوار تکیه میده... همونجور که از روی دیوار سر میخوره و روی زمین میشینه زمزمه وار میگه: حتی اگه خواهر من بدترین آدم روی زمین هم بود حق نداشتی اینکارو بکنی... به حرمت روزای گذشته... به حرمت خونوادم... به حرمت اون نون و نمکی که با هم خوردیم... به احترام من و خونواده ام...
سیاوش با شرمندگی میگه: طاهر...
طاهر با داد میپره وسط حرفشو میگه: هیچی نگو سیاوش... هیچی نگو... اگه امروز کاری به سروش ندارم از روی بی غیرتیم نیست... دارم داغون میشم ولی نمیخوام حرمت اون روزا شکسته بشن
بعد زمزمه وار میگه: هر چند سروش امروز اون حرمتها رو شکست
سیاوش سرشو پایین میندازه و هیچی نمیگه
طاهر با خشم از جاش بلند میشه که باعث میشه سیاوش فکر کنه طاهر قصد دعوا داره... چون برای جلوگیری دعواهای احتمالی یه قدم به سمت طاهر برمیداره که با داد طاهر خطاب به سروش سرجاش متوقف میشه
طاهر با داد میگه: میخواستی کی رو نابود کنی... هان؟.... ترنم رو.... یه نگاه بهش بنداز... مگه چیزی ازش مونده...
با دادی بلندتر میگه: سروش با توام؟... میگم مگه چیزی ازش مونده؟ آره در گذشته یه غلطی کرد ولی بابتش مجازات شد هنوز هم داره مجازات میشه... ببین چی ازش مونده؟... نه لبخندی.. نه شیطنتی.. نه احساسی... نه خانواده ای... میخوای از کی انتقام بگیری؟... از ترنم؟... با یه نگاه هم میشه فهمید این اون ترنم نیست... این دختر اصلا هیچی نیست... سروش اون هیچی نداره... تو تموم این سالها فقط ترحم فامیل عذابت میداد؟ اما خونوادت کنارت بودن... از لحاظ مالی ساپورت میشدی... سرسار از محبت اطرافیانت بودی... اما ترنم تمام این سالها تنهای تنها بود... از همه حرف شنیده... از خونواده... از فامیل... از همسایه... هر کسی که از کنارش میگذشت پوزخندی نثارش میکرد....اگه اون گناهکاره تاوان گناهش رو پس داده... اون هر روز داره نگاه های پرنفرت هر غریبه و آشنایی رو تحمل میکنه به خاطر چی؟... به خاطر یه اشتباه...
romangram.com | @romangram_com