#سفر_به_دیار_عشق_پارت_117
بدون اینکه بهش جواب بدم به راهم ادامه میدم... صدای تند قدماشو پشت سرم میشنوم... بی توجه به قدم های تندش به راه خودم ادامه میدم که خودشو به من میرسونه... دستم رو میکشه و میگه: کجا؟
با اخم میگم: چی از جونم میخوای؟
با لبخند میگه: باور کن هیچی
با پوزخند میگم: باشه باور کردم... حالا دستمو ول کن که برم
پسر: باور کن کاریت ندارم... فقط ازت خوشم اومدی
پوزخندم پررنگ تر میشه و میگم: آقا پسر بهتر از این به بعد درست و حسابی چشماتو وا کنی و انتخاب کنی... همه چیز به ظاهر نیست اونی که الان میبینی با خود واقعیش زمین تا آسمون فرق داره... پس بهتره بری سراغ زندگیت
میخوام بازومو از دستای قدرتمندش خارج کنم که میگه: یه فرصت بهم بده
بدون توجه به حرفش به شدت بازومو میکشم که بازوی خودم درد میگیره ولی از دست این پسره آزاد نمیشه
چهره ام درهم میره و میگم: ولم کن لعنتی
تو همین موقع صدای آشنایی به گوشم میرسه
سروش با داد میگه: چیکار میکنی؟
پسره بازومو ول میکنی و با خونسردی میگه: داشتم با این خانم حرف میزدم
romangram.com | @romangram_com