#سفر_به_دیار_عشق_پارت_116
جوابشو نمیدمو از جام بلند میشم... از کنارش رد میشمو نگاهی به سالن میندازم... همه جای سالن تقریبا شلوغه... فقط اون قسمتی که سروش و آلاگل نشستن خلوته که دلم نمیخواد اون سمتی برم... مسیر باغ رو در پیش میگیرم... خونه ی بابابزرگم رو خیلی دوست دارم... دلتنگ باغش هستم... امشب که اجازه دارم میخوام یه خورده تو باغش قدم بزنم... از سالن خارج میشمو قدم قدم زنان به سمت باغ حرکت میکنم... همینجور که به سمت باغ حرکت میکنم زیر لب برای خودم شعر میخونم... به یاد اون دوران میخونم و به جلو پیش میرم
مرا صد بار از خود برانی دوستت دارم
به زندان خیانت هم کشانی دوستت دارم
چه سود از مهر ورزیدن چه حاصل از وفا کردن
مرا لایق بدانی یا ندانی دوستت دارم
وقتی به باغ میرسم... دهنم باز میمونه... با دیدن باغ نفسم میگیره... باغش فوق العاده شده... دست باغبونش درد نکنه... بعد از چند سال ندیدن الان دارم یه بهشت رو رو به روی خودم میبینم... زمزمه وار میگم: فوق العادست
همیشه عاشق این باغ بودم آدم دوست داره آروم آروم قدم بزنه و با دستاش گلبرگهای ظریف گلهای رز رو لمس کنه و عطر گلها رو با لذت استشمام کنه... چشمامو میبندمو میگم خدایا چه حس خوبیه
پسر: موافقم
با شنیدن صدای پسری چشمامو به سرعت باز میکنمو یه قدم به عقب میرم... نگاهی به پسره میندازم... همون پسره ی داخل سالنه
اخمام تو هم میره و میگم: شما اینجا چیکار میکنید؟
نگاهی به من میندازه و میگه: مگه اینجا رو اجاره کردی؟
با حسرت نگاهی به باغ میندازمو تصمیم میگیرم به سالن برگردم.. مثله اینکه امشب هیچی اونجور که من میخوام پیش نمیره... با ناراحتی پشتم رو به پسره میکنمو میخوام برگردم که پسره میگه: کجا؟
romangram.com | @romangram_com