#سفر_به_دیار_عشق_پارت_110

ماندانا میپره وسط حرفمو میگه: ترنـــم باز به من توهین کردی... میام میزنمتا

خندم میگیره و میگم: اولا توهین کجا بود واقعیت رو گفتم در ثانی اگه تونستی بیا... نه خداییش اگه میتونی همین الان بیا

ماندانا با حرص میگه: نه حالا که فکر میکنم میبینم اونقدر ارزششو نداری که بخوام پاهای نازنینمو به خاطرت خسته کنم برم واسه نصفه امشب بلیط بگیرم سوار هواپیما بشم بیام ایران... نه بابا همه ی حسابامو میذارم 5 شنبه تا یه دفعه ای باهات تسویه میکنم

-نگــــــو

ماندانا: به کوری چشم تو هم شده میگم

-به جای این چرت و پرتا یه خورده از جغله ات بگو

پخی میزنه زیر خنده میگه: داره با باباش آشپزی میکنه

چشمام از تعجب گرد میشه و میگم: چــی؟

ماندانا: با امیر شطرنج بازی کردم... با هم دیگه شرط بستیم هر کسی باخت آشپزی کنه... تازه باید غذایی رو بپزه که اون طرف دوست داره

با تعجب میگم: تو که از شطرنج چیزی سرت نمیشد

ماندانا: ولی از تقلب خیلی چیزا سرم میشد

با صدای بلند میگم: باز سر امیر رو کلاه گذاشتی؟


romangram.com | @romangram_com