#سفر_به_دیار_عشق_پارت_109

-چه میدونم... اصلا مگه فرقی هم میکنه... دو ماه دیگه عروسیشونه

ماندانا زیر لب زمزمه میکنه: دو ماه دیگه؟

-اوهوم

ماندانا: ترنم تو که از اول هم میدونستی بالاخره چنین روزی میرسه؟

-مانی برام مهم نیست... اگه الان اینجا بودی و قیافه ی خونسردمو میدیدی خودت به حرفم میرسیدی

ماندانا با لحنی بغض آلود میگه: همه رو توی دلت میریزی و ظاهرتو بی تفاوت نشون میدی... تو اون چند باری که اومدم ایران متوجه ی همه چیز شدم

-مانی اگه زنگ زدی این حرفا رو بزنی همین الان قطع کن... پولت هم بیخودی حروم نکن

ماندانا با شیطنت میگه: محاله پوله خودمو برای تو حروم کنم اینا پولای امیره

لبخندی میزنمو به این فکر میکنم چقدر خوبه که ماندانا رو دارم... به خاطر دل من حاضره هر کار کنه... حتی خنده های زورکی.... ممنونم مانی... الان خیلی به این خنده ها احتیاج دارم... ممنونم از این تغییر موضع ناگهانیت

- از اول هم معلوم بود که اگه از جیب خودت بره محاله برام زنگ بزنی

ماندانا: مگه خل و چلم

-اون رو که آره ول.......


romangram.com | @romangram_com