#سفر_به_دیار_عشق_پارت_108
-هم آره هم نه
سروش بوسه ای به گردن آلاگل میزنه و بعد دستاشو روی شونه های لخت آلاگل رو میذاره... آلاگل میخنده و چیزی بهش میگه که باعث میشه سروش هم بخنده... هیچوقت سروش رو اینقدر شاد ندیده بودم حتی زمانهایی که با من هم بود هیچوقت تو مهمونی ها زیاد نمیخندید من شیطنت میکردمو اون هم یعضی موقع به شیطنتام لبخندی میزد... یعنی واقعا عاشق آلاگل شده... یعنی از اول هم عاشقم نبود.... دلم عجیب میگیره
ماندانا: کیه؟
-آلاگل
ماندانا یه خورده فکر میکنه و میگه: چنین شخصی رو یادم نمیاد
- حق داری خود من هم اول نشناختمش... یادته روزای آخر دوستیم با بنفشه به تولد یکی از دوستاش رفته بودم...
ماندانا یکم فکر میکنه و میگه: همون که میگفت بیشتر حکم همکارم رو داره تا دوست؟
سروش خم میشه و بوسه ای به شونه های لخت آلاگل میزنه...چشمامو میبندمو نگامو ازشون میگیرم... تحمل دیدن این صحنه ها رو ندارم
به سختی جواب میدم: آره
ماندانا: خوب... که چی؟
نفس عمیقی میکشمو میگم: همون دختره نامزد سروشه
با داد میگه: نه بابا... اونا همدیگه رو از کجا میشناسن
romangram.com | @romangram_com