#اس_ام_اس_پارت_53

من: نه! چرا؟

اون: چون الان منم اونجام!

از جا پریدم! داشتم با چشم کنکاش میکردم ببینم میتونه این پسره رو پیدا کنم و بشناسم! فعلا فقط یه نشون میدونستم! اونم رنگ آبی! ماله یه جفت چشم!

نمیدونم ولی مثل این که شرک جون هم مثل من داشت اطراف رو می پایید! میگم نکنه...؟ توهم زدیا باز آتنا! آخه شروینو چه به این حرفا! البته رنگ چشماشونم شبیه ولی مگه فقط شروین چشماش آبیه؟ والا! البته تو کشور ما کمبود چشم رنگی هست البته به لطف این عمل تزریق رنگدانه به چشم الان نصف مردم یا کور شدن یا چشمشون رنگیه! خ خ خ خ!

همینطور که داشتم می گشتم ببینم این دوست ناشناس ما کجاست چشم تو چشم شروین شدم چون رو به روی هم نشسته بودیم! یه پوزخند زد! منم در جواب پوزخندش یه چشم غره رفتم! و دوباره هر دوتامون سرمونو کردیم تو گوشی هامون!

ناخدآگاه طرز تفکرم در اون لحظه درباره ی شروین رو تو اسمس نوشتم!

نوشتم: پسره ی الدنگ...زدحال میزنه به آدم!

همون لحظه که براش فرستادم برام یه اسمس اومد!

نوشته بود: دختره ی دیوونه ی خُلِ چِل! ...فکر می کنه خیلی باحاله...

چشمام از جا در اومد افتاد کف دستم! الان منظورش من بود؟

ناخودآگاه با چشمای گرد شده سرمو بلند کردم و روبه روم رو نگاه کردم! میخواستم دوباره دنبالش بگردم که بازم چشم تو چشم شروین شدم که این بار از مال من هم گردتر شده بود فکر کنم اون چشماش افتاده بود کف دستش بعدش هم افتاده بود تو شنا و گم شده بود! تقریبا دو برابر من تعجب کرده بود!

هردوتامون سریع سرمون رو پایین انداختیم!

براش نوشتم: چــی؟

همون لحظه یه اسمس از اون برام اومد که دقیقا مثل من نوشته بود: چــی؟

فقط چی ش طولانی تر بود!

بازم تعجب کردم! الان جریان چی بود این وسط؟

ای بابا خُل شدم رفت!

براش فرستادم: من منظورم شخص دیگه ای بود که الان این جاست نه تو!

سریع همون لحظه برام اومد: من هم منظورم شخص دیگه ای بود نه تو!

یه دفعه به این سوتفاهمی که پیش اومده بود زدم زیر خنده!

جالب بود که شرک جان هم دقیقا مثل من زد زیر خنده! همه ساکت شده بودن و ما رو نگاه می کردن!

من اصلا نمیتونستم جلوی خنده امو بگیرم! شروین هم فقط می خندید! هردوتامون پر رو پر رو به هیچکس توجه ای نمیکردیم و به خنده امون ادامه می دادیم!


romangram.com | @romangram_com