#اس_ام_اس_پارت_51

اون پسر...با تنفر به گریه ام ادامه دادم...

هق هقم اوج گرفته بود...زمان و مکان از دستم رفته بود....

گاهی بی صدا اشک میریختم...

گاهی هق هق می کردم...

گاهی بغض خفه ام می کرد...

وقتی به خودم اومدم ساعت 5و نیم بعد از ظهر بود! یه زنگ به الناز زدم و آدرس کافی شاپ رو دادم و گفتم همه بیان اینجا!

از جام بلند شدم و رفتم سمت دستشویی کافی شاپ!

دست و صورتم رو شستم و دوباره ریمل و رژلب زدم.

تو آینه یه نگاه به خودم کردم اصلا معلوم نبود گریه کردم! یه لایک به خودم دادم تو آینه و از دستشویی اومدم بیرون! مثل همیشه سریع فراموش کردم تا ده دقیقه قبل گریه می کردم.

دستشویی کافی شاپ همین بالا بود واسه همین نیاز نبود برم پایین!

صدای در کافی شاپ اومد. از بالا به پایین نگاه کردم! خودشونن دوستای خل و چلم! هیچوقت از دیدنشون اینقدر احساس خوشحالی نکردم!

اِ چه جالب ملیسا اینا هنوز نرفتن!

اون موقع که دقت کردم دیدم دارن مشاعره می کنن! از پله ها رفتم پایین و بی توجه به اونا رفتم سمت دخترا! جلوتر از همه شون کیانا وایستاده بود! از رو همون پله های کافی شاپ پریدم بغلش بیچاره اگه دخترا پشتش نبودن افتاده بود چنان سفت بغلش کردم فکر کنم استخوناش شکست! دستاش از دو طرفش باز شده بود! بعد آروم دستاشو دورم حلقه کرد و گفت: آروم دختره ی خل و چل منگل آروم منگلم! استخونام شکست! با مشت یکی کوبیدم به پشتش که باعث شد دستاش از هم باز بشه و دستاشو تو هوا تکون بده و بگه: آخ آی! کمرم چرا میزنی؟

نیشمو تا بناگوش باز کردم و گفتم: تا تو باشی دیگه القاب خودتو به من نسبت بدی!

بعد تک تک به برو بکس سلام کردم!

زیر چشمی به شروین اینا نگاه کردم , همه شون داشتن با تعجب نگام میکردن! میخواستیم بریم بالا که یه پسر که مسئول کافی شاپ بود اومد سمتمون و گفت جا برای همه بالا نیست لطفا پایین بشینین! اَه الان باید پیش اینا بشینم! اینا هم مشاعره می کنن آرومن ولی ما که یه جا آروم نمیگیریم! همه ش می خندیم! بی خیال این جا کافی شاپه و مال اونا نیست! نشستیم و من یه میلک شیک سفارش دادم و بقیه هم یا میلک شیک یا بستنی یا نسکافه! کلا تو کار قهوه نبودیم زیاد! اصلا قهوه ی اسپرسو هم نمی خوردیم ، نه تنها من بلکه همه مون معتقد بودیم اینا که میان کافی شاپ تریپ باشعور و فرهنگ دیده و غم دار برمیدارن قهوه به اون تلخی سفارش میدن اگه ازشون بپرسی چرا اسپرسو برات تریپ برمی دارن و می گن: این قهوه به تلخی این دنیاس!

چششششش! آقا اومدی تو کافی شاپ خوش بگذرونی نه به خودت ظلم کنی! من شعار نمیدم بهتره بگم ما شعار نمیدیم ولی تو این دنیا هر چه قدر سختی و غم و شکست وجود داشته باشه ولی بازم قشنگه چون اگه سختی نباشه اگه غم و شکست وجود نداشته باشه هیچکدوم از ما آدما برای بُرد تلاش نمیکردیم , هیچکدوم برای ساختن رویاها و آرزوهامون تلاش نمیکردیم هیچکدوم تلاش نمیکردیم تا انتقاممون رو از دنیا بگیریم , هیچکدوم بد نمیشدیم تا انتقام بگیریم و در نتیجه هیچکدوم عاشق نمیشیم! این یه قانونه و قانونا رو نمیشه گذاشت زیر پا!

تا 5: 30 اونجا بودیم! ولی تو این نیم ساعت خندیدیم طوری که حتی مسئول کافی شاپ فکر میکرد دیوونه شدیم! این شرک عزیز هم فقط عصبی نگاه می کرد ولی ملیسا فقط لبخند مهربون می زد! همه شون به جز شرک عزیز از شاد بودن بیش از حد ما خوش حال بودن! و من متوجه شدم که اونا همشون قهوه ی اسپرسو سفارش دادن! چششش قطعا اینام از همون آدما بودن! البته ملیسا رو فاکتور بگیریم چون مطمئنم از اون دسته آدما نیست! همه شون جز شروین و ملیسا 24 و 25 و 26 به بالا میزدن! من هنوزم فکر میکنم ملیسا 21 ,22 سالشه!

داشتیم میخندیدم وفتی خنده امون قطع شد نظرمو گفتم: دخترا بلند شید بریم ساحل!

ساغر: زدی تو خال!

آذین: حالا مثلا میتونه خال نباشه نقطه باشه خط باشه!

خندیدیم! آخر نفر من داشتم میومدم بیرون چون من سفارشا رو حساب کردم! داشتم میرفتم بیرون که یکی صدام کرد.


romangram.com | @romangram_com