#اس_ام_اس_پارت_47
همه شون از این که 19 سالمه و اینطوری شعر میگم متعجب بودن!
دختره که کنار دستم بود گفت: واقعا شعرای قشنگی بودن! ببخشید ولی می تونم شماره ت رو داشته باشم؟
دستپاچه شدم! الان من چه طور به این دختر اطمینان کنم؟
خوب آتی تو که هیچوقت بدبین نیستی حالا چرا بدبین شدی!
یهو یه فکری اومد تو اون سلولای خاکستریم! با نیش باز
گفتم: باشه شماره تو بده یه تک زنگ بزنم شماره ام برات میفته!
دختره شیطون خندید و گفت;معلومه آدمِ باهوشی هستی! شماره مو میخوای تا شماره ت رو بدی!
من: اتفاقا خیلی هم خُلم!
یه دفعه فهمیدم چی گفتم؟ چشمام از حرفم گرد شد! الان من اینا رو از کجا می شناختم؟ اصن الان اون پسره شرک ازم آتو میگیره! هول
برگشتم ببینمش فهمیده یا نه که دید داره پوزخند میزنه! لعنتی لعنتی!
همه ی پسرا و دخترای اطرافم به جز شروین خودشونو زده بودن به اون راه! آخه کدوم ادم عاقلی به خودش میگه خُل؟ اونم جلوی غریبه؟
دقت کن آتی تو گفتی کدوم آدم عاقل به خودش میگه خل مگه تو عاقلی و ما خبر نداشتیم؟
پووووف! این وجدانه این یکی رو خوب اومد!
دختره شماره شو داد و خودش رو ملیسا معرفی کرد! باهاش دست دادم! از رو نیمکت بلند شد که بره و من تازه متوجه شدم اون پسره شرک همون جور نگاهم می کنه و بد تر دِقِش بالا اومده! تعجب کردم این که تا دو دقیقه قبل به من پوزخند میزد!
اونوقت چرا حالا...؟
قبل از این که ملیسا کامل بره صداش زدم: ملیسا!
برگشت طرفمو با لبخند نگام کرد: بله؟
با لبخندی شیطون گفتم چند سالته؟
خنده ی ریزی کرد و گفت: 25 سال!
با بهت گفتم: شوخی می کنی؟
مهربون خندید و گفت: نه! بهم نمی خوره! وای چه زود پیر شدم فکر کردی 30 سالمه؟
با تعجب از حرفش گفتم: نه! من فکر کردم شاید 22 23 سالت باشه!
romangram.com | @romangram_com