#اس_ام_اس_پارت_48
متعجب با صدایی که خنده توش موج می زد گفت: شوخی می کنی؟ من 22؟ 23؟ نـــه!
با خنده گفتم: حالا چی خوندی؟
ملیسا: معماری!
سوتی کشیدم و گفتم: بابا خانوم مهندس!
نیشش باز شد!
ملیسا: شاید باور نکنی ولی من همیشه ذوق می کنم بهم بگن خانوم مهندس! این شروین دیوونه همش بهم میگه خانوم سوسکه!
بعد نگاهی زیر چشمی به شروین کرد و به حالت قهر سرشو برگردوند که تو اون لحظه خیلی با نمک بود!
می دونستم منظورش همون شرکه خودمونه!
ولی به روم نیاوردم میدونم! حتما دوست پسرشه ولی اصلا به شرک نمیاد سنش بالاتر از ملیسا باشه! شاید سن براش همه نیست!
به هر حال حیف دختر به این گلی نیست؟
با یه حالت تعجب گفتم: شروین؟
ملیسا: بابا داداشم! همون پسره که عقب کنار ماشین وایستاده بود! اَزَم کوچیک تره! هرچی گفتم چرا نمیای جلو فقط شونه هاشو بالا انداخت!
پس بگو!
خندی شیطونی کردم و گفتم: خودش خوب میدونه چرا! برو اَزَش بپرس! راضیش کن بهت بگه بعد می فهمی! حالا هم برو منتظرن!
ملیسا با تعجب نگام کرد که گفتم: برو! خدافظ!
خداحافظی کرد و رفت!
پس خواهر برادرن!
منو بگو فکر می کردم دوست دخترشه! ولی اصلا اسماشون به هم نمیاد!
بعد رفتن ملیسا یه کم نشستم و بعد اون بلند شدم و از تو جیبم هنزفریمو در آوردم و آهنگ شال از the ways رو گوش دادم!
شال اون شال سرخ تو
موج ، موج موی تو
نرمترین حادثه
romangram.com | @romangram_com