#اس_ام_اس_پارت_46

شروع کردم به خوندن یه شعر دیگه:

مرگ من آغاز زندگی ست

نور آفتاب می درخشد از پنجره ی وارونه

و مهتاب مرا به خواب کهنه ای می برد

و چشمان نمناک زندگی ساعتهاست بیدار است

هم اکنون قلب وارونه می زند , وارونه ی زنجیر

و خواب به چشمان مهمان می شود

قطره اشکی بر روی گونه های غم زده ام از شادی راهی را می یابد

آرام آرام با آهنگ تنهایی به خواب عمیقی فرو می روم

از روی صخره ی لحظات به پایین پرتاب می شوم

و انگار این سقوط پایانی ندارد

آزاد است...آزادِ آزاد

چشمام رو باز کردم! متوجه ی چندتا دختر و پسر شدم که بُهت زده من رو نگاه می کردن بعد چند ثانیه با ناباوری و حالتی که تقریبا میشد گفت شگفت زده شروع کردن به دست زدن!

داشتم با تعجب نگاشون می کردم و اومدم بپرسم چرا دست میزنید؟ که متوجه شدم همون پسره شروین ,شرک خودمون شدم که تکیه داده به یه ماشین و دست به سینه با یه تای ابروی بالا رفته نگام می کنه! معلوم بود اونم تعجب کرده! یکی از دخترا که دختر خوشگل و ملوسی هم بود اومد سمتم و کنارم نشست!

با صدای بلند و پرهیجانی که خیلی ظریف و نازک بود گفت: وای دختر! چه شعرای قشنگی و چه صدای قشنگی! واقعا محشر بود! شعرا رو تا حالا نشنیده بودم ماله کین؟

با لبخند نگاش کردم و گفتمکممنون! شعرا مال خودمه!

یه پسره که اونور وایساده بود گفت: واقعا؟ حیرت انگیزه واقعا تعجب آوره! دختر تو چند سالته که این طوری شعر میگی؟ بهت نمیاد شاید 15 یا 16 سالت باشه! نه؟ درست می گم؟

نیشم شل شد همیشه دوست داشتم یکی ازم تعریف کنه ولی از آخریه بدم اومد من 15 سالمه؟ 1

اصن چه طور به من میگه 15ساله این قد و قواره رو نمی بینی!

نیشم از بین رفت و ناراحت گفتم: نه من 19 سالمه البته 27 اردیبهشت این ماه میشم 20 ساله!

پسره با چشمای گرد نگام کرد و گفت: شوخی می کنی؟

بی تفاوت گفتم: مگه من شوخی دارم با شما؟


romangram.com | @romangram_com