#اس_ام_اس_پارت_29

به اون 11 تا خل زنگ زدم و گفتم فردا بیان این جا! خرسای خواب آلو همشون خواب بودن! خوب البته حق دارن خواب باشن، ساعت 3 شبه!: دی

فعلا 3 فروردین زوده واسه برگشتن! میخوام تا 18م بمونم! اونقدر این جا بمونم تا بشم شمالی! خ خ خ خ!: دی

***

اطراف ساعت 11و 12 بود که دخترا رسیدن! حالا دیگه یه اِکیپ کاملا دخترونه بودیم! امروز دوباره رفتیم کارتینگ که این بار خیلی خوش گذشت! موژان اول شد! رفتیم سورتمه بازَم خیلی بیشتر خوش گذشت! تلکابین نمک آبرود هم رفتیم و تا دلت بخواد عکس گرفتیم! کلا تو اِکیپمون هممون عشق عکسیم! کلی هم شیطنت کردیم و مردم رو اذیت کردیم! اینقده حال داد! یه پسره دیده بودیم که خیلی خوش تیپ بود واسه همین تینا خودش رو الکی به غش کردن انداخت و منم هی میگفتم: وای تینا جون قربونت برم چی شده....تینا .... بعد الکی گریه میکردم و اون پسره هم دویید طرفمون و گفت: چی شده خانوم؟ حالشون خوبه...

منم که نمیدونم گریه رو ازکجا آوردم! پسره دکتر بود! بعد وقتی پسره یکمی بالا سر تینا بود تینا الکی به هوش اومد و گفت: چی شده؟ من کجام؟

هیچی دیگه اینطور شد که مثل این که این دُکی جون دلباخت و شماره ی تینا رو گرفت!

کلا هممون سادیسمی هستیم! بعد هم که برگشتیم توضیح کوتاه و مختصری ولی پر ذوق برای اون دوست ناشناس عزیز دادم که اونم گفت امروز اصلا نرفتن بیرون و کلی هم خوابیدن!

خدا رو شکر امروز جناب شرک رو ملاقت نفرمودم! البته برای دخترا هم تعریف کردم که چه قدر با این پسره دعوا کردم و چی شده که کلی خندیدن! کوفت کجاش خنده داره؟ حرص خوردن من؟

رو آب بخندین!

خلاصه روز خوبی بود! فقط نمیدونستیم فردا رو چی کار کنیم؟

الان هم بحث سر این بود که کجاها نرفتیم و فردا بریم کجا؟

آذین: بچه ها در کل جواهر ده و هلی کوپتر و پینت بال و دریا و جنگل و خرید نرفتیم!

موژان: من میگم هر روز یکی رو بریم هم چون وقت زیاده هم این که همَش رو تو یه روز بریم که دیگه هم از شمال خسته میشیم ,هم این که دیگه کاری نمیمونه که بکنیم!

روژینا با حالت مسخره بازی و احمقانه ای دو تا دستش رو گرفت سمت موژان و گفت: موژان راست میگه! موژان راست میگه! موافقم!

که باعث شد هممون ریز بخندیم!

من: نه جدا حق با موژانه!

موژان: اون که آره همیشه حق با منه!

من: اعتماد به مریخ!

تینا: نگران این که دیگه کاری نمونه که بکنیم نباشید برای ما دیوونه ها همیشه کاری هست که انجام بدیم!

خنده ی ریزی کردم و گفتم: فردا رو بریم پینت بال و هلی جون!

روژینا: جان؟ هلی جون؟ الان منظورت از هلی جون , هلی کوپتره؟

با سرتقی سرمو تکون دادم که باعث شد بخندیم!


romangram.com | @romangram_com