#اس_ام_اس_پارت_24

آنیتا: نه بابا تو که میدونی من کلا آدم کم حوصله ای ام واسه همین الان فکر کردن حتما انیتا حوصله نداشته!

سرمو به نشونه ی تاکید تکون دادم و انگشت اشارمو گرفتم طرفش و گفتم: این یکی رو خوب اومدی!

آنیتا یه چشم غره بهم رفت که خندم گرفت ولی با دیدن همونا یعنی اون پسره و دوستاش نیشم بسته شد! لباساشو عوض کرده بود و معلوم بود حموم رفته چون از موهای نَم دارِش معلوم بود!

آنیتا که رد نگاهمو گرفت برگشت و "هه"گفت! اومد پاشه که بره اون طرف تر و دورتر بشینه ولی با دست نشوندمش و به آنیتا گفتم دیوونه اگه بری اون طرف تر یه جورایی یه نقطه ضعف دادیم دستشون و میفهمن اَزَشون میترسیم! بشین سَره جات تا نشون بدیم اصلا برامون مهم نیست!

آنیتا هم با تکون دادن سر موافقتش رو اعلام کرد! داشتن از کنارمون رد میشدن که برن سمت باجه ی بلیت که من رو به همون پسره یه نیشخند زدم! باعث شد اخماش بیشتر تو هم بره و دستاشو مشت کنه!

آنیتا: وای نه....مثل این که افتادن تو دور ما یعنی ما با اونا مسابقه می دیم! یا خدا...انواع خاک هوموسی و گلی و رسی و ماسه ای مخلوط رو سرمون!

بی خیال شونه هامو بالا انداختم و گفتم: اتفاقا بهتر یه حالی ازشون بگیریم! تو که میدونی من عشق سرعتم و تو سرعت کم نمیارم؟

به آنیتا چشمکی زدم که باعث شد لبخند بزنه,! اکیپشون اومدن رو میز کناری ما نشستن! یعنی طرف راستمون! شیر کاکائومون که تموم شد لیوانا رو ریختم دور و با آنیتا رفتیم که حاضر بشیم! کلاه های ماشین سواری رو سرمون کردیم البته زیرش هم یه کلاه پارچه ای سفید یکبار مصرف سرمون کردیم واسه همین روسری هامونو برداشتیم! اونا هم حاضر شدن این بار 3 تا دختر دیگه هم همراهمون بودن!

یعنی فقط من و آنیتا و اون 7تا پسر نبودیم...

هنوز سری قبل از ماشیناشون پیاده نشده بودن تا ما سوار بشیم که اون پسره اومد طرفم! یا خدا چی کار میخواد بکنه؟

خیلی ریلکس جلوم وایستاد! خوبه پس خبری نیست!

پسره: ببین خانوم کوچولو...

پریدم وسط حرفش و گفتم: من خانوم کوچولو نیستم!

دستامو مشت کردم همیشه متنفر بودم بهم بگن خانوم کوچولو!

درسته که قدم کوتاهه ولی دلیل نمیشه! وای خدا من فقط تا سرشونه های این پسر بودم...خیلی قد بلنده! مجبورم سرمو بلند کنم تا ببینمش!

لبخند خبیثی رو لباش بود و با خونسردی حرفشو ادامه داد: بیبین خانوم بزرگ اصلا مامان بزرگ حواست باشه دور و بر من نپلکی! چون...

بازم پریدم وسط حرفشو گفتم: سگ کی باشی که به حرفت گوش کن؟

مثل این که حرصیش کردم چون دستاشو مشت کرد و از لای دندوناش غرید: گوش کن مانان بزرگ من اصلا خوشم نمیاد کسی سر هیچی به من توهین کنه! کار امروزت رو هم میزارم به پای بچگیت!

با خنده ی خبیثی که به خاطر گفتن کلمه ی مامان بزرگ رو اعصابم بود پریدم وسط حرفش و گفتم: آخرش من مامان بزرگم یا بچه؟

دست به کمر وایسادمو یه تای ابرمو دادم بالا! مثل این که از سوتی خودش حرصی شده بود!

گفت: دختر به پر رویی تو ندیدم و نخواهم دید!

بازم پریدن وسط حرفشو گفتم: اون که معلومه چون من تکم! نابم!


romangram.com | @romangram_com