#اس_ام_اس_پارت_23

آروین داشت با چشمای گرد شده نگام می کرد! حوصله نداشتم وایستم یعنی فرصتش نبود! دست کردم تو جیبش و سوییچ رو برداشتم! آنیتا دستمو کشید که ببرتم که با هول برگشتم و لپو آروینو بوس کرد! بزار بیشتر تو بُهت بمونه!: دی

با آنیتا دوییدیم سمت ماشین و پریدم توش و ماشینو روشن کردم و دِ برو که رفتیم! از صحنه دور شدیم! همین که از اون جا دور شدیم هر دوتان نفسمون رو دادیم بیرون و پوفی کردیم بعد برگشتیم همدیگرو نگاه کردیم و زدیم زیر خنده!

آنیتا: یه چیزی بگم؟

من: بنال!

آنیتا: اِ بی شعور بزرگترتم ها! میگم...

پریدم وسط حرفش!

من: بگووووووو!

آنیتا خیز برداشت سمتم و چون راه فرار نداشتم مگر این که از ماشین خودمو بندازم پایین مجبور بودم یکم این ور اون ور کنم ولی دست آخر موفق شد دوتاپس گردنی بهم زد! دستشم چه سنگینه ها!

آنیتا خندید!

با دست پشت گردنمو مالیدم و گفتم: کوفت! نخند!

که باعث شد بیشتر بخنده! یه چشم غره بهش رفتم که ساکت شد و منم خوشحال از این که چشم غره هام جذبه داره نیشمو شل کردم!

آنیتا: حالا نذاشتی بگم....

من: بگوووو!

آنیتا با داد و اعتراض گفت: اِ آتنا خوب بزار حرفمو بزنم!

خندیدم و گفتم: بفرما!

آنیتا: نظرت چیه بقیه ی جاها رو دو نفری خودم و خودت بگردیم با خانواده نریم! فقط جواهرده رو دسته جمعی با مامان بابا بریم چون اون جا دسته جمعی خوش میگذره!

یه کمی فکر کردم و دیدم بیراهم نمیگه! اینطوری کیفش بیشتره!

یه فکری تو ذهنم جرقه زد! فردا دوستای آروین میومدن شمال و بعد از اون آروین دیگه پیش ما نبود و با دوستاش میرفت!

پس ببینم میتونم ماشینشو قرض بگیرم با ویلاشو اگه بشه که دیگه عالی میشه!

چیزی که تو فکرم بود رو برای آنیتا گفتم و اون هم موافقت کرد! ویلای آروین 3 خوابه بود! نقلی بود ولی توش راحت بودیم! فقط امیدوارم با دوستاش قرار نذاشته باشه برن اونجا! چون اگه اون طور بشه که دیگه زدحاله! حالا امشب با آروین حرف بزنم ببینم چی میشه! اومدیم کارتینگ!

آنیتا با مامانم حرف زد و الکی گفت چون حوصله نداشتن منتظر بمونیم واسه همین رفتیم! روی یکی از صندلی های کنار میز نشستم و دوتا شیرکاکائو رو گذاشتم رو میز! همون موقع هم آنیتا تلفنش با خاله میترا رو قطع کرد!

من: شک که نکردن؟


romangram.com | @romangram_com