#اس_ام_اس_پارت_20
من: شوخی می کنی؟
اون: (شکلک تعجب)نه! چرا؟
من: (شکلک خبیث)دروغ که نمیگی؟
اون: چه اهمیتی داره به یه دختر کوچولو دروغ بگم!
حرصم گرفته بود! از این که کسی منو کوچولو خطاب کنه متنفر بودم!
من: من کوچولو نیستم! (شکلک عصبانی)
اون: خیلی خوب چرا جوش میاری مامان بزرگ! (شکلک خنده)
من: بی شعور کوفت! رو آب بخندی!
بعد اون با چندتا دیگه اسمس از هم خداحافظی کردیم!
شب با آنیتا یه فیلم ترسناک نگاه کردیم که وقتی خواستیم بخوابیم چنان همدیگرو بغل کرده بودیم از ترس,که خودمونم باورمون شده بود مثل توی فیلم به زودی تبدیل به جن میشیم!
دیگه دَم دَمای صبح بود که خوابمون گرفت!
***
از ماشین پیاده شدم! وای که چه قدر دلم میخواست سورتمه سوار بشم...هرچند از یه چیزی واقعا میترسیدم!
درسا می گفت که سال قبل دخترخاله ش رفته سورتمه سوار شده وسط راه یه میمون میبینه که به درخت آویزوونه! از ترس می ایسته! میمونه هم نمیره و با بدبختی و ترس رد میشه ولی میمونه خودشو میندازه تو سورتمه اش! هرچند این موضوع خنده داره ولی اگه اون اتفاق برات بیفته دیگه اصلا نمیخندی کلا میری تو کاری ف ح ش کاری به سازننده ی سورتمه!
هرچی باشه این سورتمه وسط جنگله و احتمال داره برات اتفاق بیفته هرچند من خودم به دفعات زیادی سوار این سورتمه شدم ولی بازَم میترسم...بی خیال...خوشگذرونیو عشقه...
سوار سورتمه ها شدیم همیشه دسته ی سرعتشو تا آخر میبرم و هیچوقت هم واینمیستم! آخه خوب عشقش به سرعتشه...
آنیتا جلوتر از من سوار یه سورتمه ی زرد شد و منم پشتش سوار یه قرمزش شدم! یه پسر هم پشتم نشسته بود بهش میخورد 21,22..23 سالش باشه! کلا بعد من همه پسر بودن فقط من و آنیتا اون وسط دختر بودیم! جوونم جرات! چه ربطی داشت الان مثل چون فقط من و آنیتا دختریم یعنی به اندازه ی پسرا جرات داریم؟ خل شدی ها آتی!
ولی خداییش اون پسره خوشتیپ بود و خوش قیافه! یه عینک ری بن دودی زده بود! یه بلوز آبی روشن؛یه شلوار سرمه ای لوله تفنگی و یه جفت کالج که حاضر بودم قسم بخورم مارکش بنتونه! جونم ست کردن! البته همه ی اینا رو زیر چشمی نگاه کردم! خودم یه مانتوی سفید با شلوار مشکی و شال مشکی...
آنیتا هم مانتوی سبز با شلوار سبز و شال سبز تنش کرده بود....یه لحظه ترسیدم نکنه این میمونا به خاطر این که سورتمه ی آنیتا زرده بپرن تو سورتمه اش فکر کنن موزه!
یاد رنگ آبی افتادم...ای خدا چی میشد رنگ چشمای من آبی میبود؟ درسته همه می گن چشمات رنگش خوشگله ولی من آبی میخوام! اصن خدا جون تو اومدی به ما لطف کنی یا دِقَم بدی! والا...چشمای منو کردی طوسی با رگه های آبی که بیشتر منو دق بدی؟
شایدم اومدی بگی بچه س دلش آبی میخواد بزار یه لطفی بهش بکنم..هی هی!
همینطور که تو هپروت سیر می کردم سورتمه ها حرکت کردن! یه کَم که گذشت دیگه آنیتا رو گم کرده بودم! همیشه سورتمه سواری اینطوریه! جووونم سرعت! خدا رو شکر هیچکدوم از اون حیوانات سر راهم قرار نگرفت! بین راه یه دفعه ترسیدم الان بین این درختا یه گوریل بپره بیرون و منم جیغ و داد کنم و بیفتم پایین و ضربه مغزی بشم...کلا توهم زده بودم...آخه بگو گوریل از کجا بیاد آخه...
romangram.com | @romangram_com