#روزای_رویایی_پارت_70
-کوفت بخوره تو سرت نیشت رو ببند دختر.
بعد از یه شب نشینی طولانی بلند شدند که برند،با همه خداحافظی کردم ولی آراد آخرین نفر موند و آروم گفت:
-بابت همه چی تشکر میکنم،شب خیلی خوب و به یاد موندنی برام درست کردی!شبتون خوش
ناخداگاه پوزخندی زدم و در جواب گفتم:
-خواهش میکنم قابلت رو نداشت.
لبخندی زد و خداحافظی کرد.در رو بستم و یکسره رفتم بالا. امشب اعصابم به اندازه کافی خراب بود،لباسام رو با لباسای راحتی عوض کردم که در به صدا در اومد.
-ها؟
-بهار باید باهات حرف بزنم.
-مهران ولم کن میخوام کپه مرگم رو بگیرم.
-عع دور از جون دختر پس شب بخیر.
-شب بخیر.
دراز نکشیده خوابم برد.
*********
به ساعت روی میز نگاهی انداختم،هنوز زود بود بیدار شدم و آبی به دست و صورتم زدم مانتو شلوار سیاه و روسری قرمز سرم کردم،یه ماتیک قرمز و خط چشمی کشیدم و کیف قرمزم رو برداشتم و رفتم پایین.
یه قهوه برای خودم درست کردم و روی میز نشستم، گوشیم رو در آوردم و باهاش ور رفتم.با صدای مهران به خودم اومدم.
-به خانم مهندس!صبحتون بخیر.
-صبح بخیر داداش.
-آبجی یه چای میریزی؟
-باشه
پا شدم و برای مهران چای ریختم.گوشیم رو قفل کردم،کیفم رو از روی میز برداشتم و خداحافظی کردم.
ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم.با صدای مکرر ماشین ها خوابم پرید،توی یه ترافیک سنگین گیر کرده بودم خودم حالم خیلی خوبه همین رو کم داشتم!
romangram.com | @romangram_com