#روزای_رویایی_پارت_7


آهنگ رو قطع کردم و موهام رو دم اسبی بستم.

ناهار با حرفای مامان و بابا و مهران در مورد مهمونی فرداشب سپری شد.منم توی سکوت به حرفاشون گوش میدادم.اصلاً حوصله اظهار نظر نداشتم به خاطر همین سکوت رو ترجیح می‌دادم . بعد از اتمام شام میز رو جمع کردم و گفتم:

-من میر بالا.

-یکم بشین اینجا دخترم.

-خستم بابا حوصله ندارم.

-باشه باباجون برو.

با سرعت رفتم بالا هندزفریم رو از توی کمد درآوردم، اه اینم انگار عمداً خودشو گره میزنه، حالا باید ده دقیقه فقط اینو باز کنم.هندزفری رو تو گوشم انداختم یه آهنگم پلی کردم و چشمام رو بستم، دیگه نفهمیدم کی خوابم برد.

***

با احساس گرما و نور شدیدی که به صورتم می‌خورد چشمام رو محکم بستم و پتو رو تا بالای سرم کشیدم.مامانم پرده رو زد کنار.

با صدای خواب‌آلود نالیدم:

-مامان پرده رو بکش.

-بلندشو بچه وگرنه از شیوه‌های خودم استفاده میکنما؟

-مامان، نه تو از شیوه خودت استفاده می‌کنی نه من بیدار می‌شم پس لطفا پرده رو بکش.

-باشه ولی خودت خواستی.

با صدای بسته شدن در فهمیدم که رفت بیرون، کم‌کم داشتم به خواب می‌رفتم که یه‌دفعه کل بدنم یخ زد!جیغی زدم که کل خونه لرزید.

-بهت گفته بودم که بیدارشو.

-مامان

با آب یخی که مامان ریخت روم خواب کلا از سرم پریده بود.کل لباسام خیس بودن و چسبیده بودن به بدنم، بنابراین رفتم یه دوش گرفتم.

وقتی موهام رو خشک کردم گوشیم زو زدم به شارژ و رفتم پایین.همین که نشستم سر سفره صبحونه بابام و مهران از خنده قرمز شدن.

-مامانم شاهکارش رو براتون تعریف کرده؟


romangram.com | @romangram_com