#روزای_رویایی_پارت_59


-امروز با اون شرکت جلسه دارین.

متعجب پرسیدم:

-کدوم شرکت؟

-ای بابا

-آها فهمیدم،پاک فراموش کرده بودما.

-بله.

-باشه مرسی که یاد‌آوری کردی‌

-بگو ببینم با بابات چکار کردین؟؟

از خوشحالی پریدم هوا:

-وای ساناز نپرس قبول کرد که برای شیمی درمانی بره آلمان

-این‌که خیلی خوبه

لبخندی زدم و به سمت اتاقم رفتم به ساعت روی میزم نگاهی انداختم ساعت 7:30 بود نیم ساعت دیگه جلسه شروع میشه.با صدای موبایلم از افکارم بیرون اومدم به صفحه‌اش نگاهی انداختم و با دیدن اسم″Atrisa.R″گل از گلم شکفت تماس رو وصل کردم و جواب دادم:

-وای ببین کی زنگ زده!چطوری نفس؟

-سلام بهاری،خوبم عزیزم تو چطوری گلم؟

-عالی.

-خیلیم خوبه،بهار جان زنگ زدم فردا امشب دعوتت کنم البته فقط تو رو!

-باشه

-چه عجب یادی از ما کردین.

-دیوونه نشو دیگه

با این حرف هردو خندیدیم.


romangram.com | @romangram_com