#روزای_رویایی_پارت_55


-آقای رستگار کارتون رو گفتید و جوابتونم گرفتید حالا می‌تونید برید‌

کیفم و گوشیم رو برداشتم و به سرعت خارج شدم رو کردم به ساناز:

-من پایین منتظرتم.

ترجیح می‌دادم که از پله ها پایین برم.به پارکینگ که رسیدم سوار ماشین شدم و گوشیم رو برداشتم به آتریسا زنگ زدم.

-سلام آتریسا

-سلام بهار جان،خوبی؟خوشی؟

-هی بدک نیستم تو خوبی؟

-منم خوبم

بعد مکالمه همیشگیمون تماس رو قطع کردم دیگه سانازم اومده بود سوییچ رو توی ماشین گذاشتم و حرکت کردم.

سکوت بدی بینمون بود یک آهنگ ‌پلی کردم و شیشه طرف خودم رو دادم پایین طولی نکشید که صدای آهنگ کم شد و ساناز حرف زد:

-بهار چت شده؟

-هیچی.

-داری بچه گول میزنی؟بگو ببینم چی شده؟

-با آراد دعوامون شد‌

-بهار می‌دونم دعواتون شده ولی سر چی؟

-اه،سر این‌که منشیش روی طراحیم آب ریخت بعدم جناب آراد تشریف آورده بودن که از منشیشون معذرت خواهی کنم.

-چی؟معذرت خواهی؟اونم تو؟حالا معذرت خواهی کردی؟

-عقلت رو از دست دادی؟من برای چی معذرت خواهی کنم؟

-هیچی

دیگه رسیدیم جلوی خونشون ماشین رو نگه داشتم خیلی اصرار کرد ولی باهاش نرفتم بعد از پیاده شدنش با سرعت به طرف خونه رفتم.کلید رو توی در چرخوندم و وارد شدم به طرف مامان و بابا رفتم:


romangram.com | @romangram_com