#روزای_رویایی_پارت_54
-ا...خا..خانم..خانم مهندس..چیزه..ش..شرمنده..ب..بخشید..دستم خورد بهش...ع..عمدی...ن...ن...نبود
اوج عصبانیتم بود دستم رو به گردنم کشیدم و بلند گفتم:
-از اتاقم برو بیرون،همین الان
چشمام رو بستم و منتظر بیرون رفتنش شدم با صدای کوبیده شدن در فهمیدم که رفت بیرون چشمام رو باز کردم همه اون زحمتام به باد رفت،دلم میخواست گریه کنم در به سرعت باز شد نگاهی بهش انداختم که دیدم آراد تو چهار چوب در ایستاده نگاهی بهش کردم که با عصبانیت داد زد:
-اینجا چهخبره خانم ستوده؟
-آقای رستگار آروم لطفا
-اگه آروم نشم!؟
-اولا اینجا محیط شرکته احترام خودتون رو حفظ کنید،ثانیا من امروز از همه چیزم گذشتم برای این حالا،حالا شما به من میگید آروم باشم؟
-این بنده خدا چه تقصیری داره؟
-چه تقصیری داره؟یعنی میگید ایشون هیچ کاری نکردن؟
-بله درست فهمیدید ایشون هیچ تقصیری ندارن.
-وایسین ببینم شما میدونید ایشون چکار کرده؟این خانم یه لیوان آب روی طراحی من ریخت حالا بازم میگید چکار کرده؟
-بله شما که میدونید عمدی نبوده.
-آقای رستگار حوصله کل کل با شما یکی رو ندارم بگین چی میخواین؟
-میخوام که از ایشون معذرت خواهی کنید.
-چی؟شوخی میکنید دیگه!؟
-نه خیلیم جدیام
-حتی فکرشم غیر ممکنه!هرگز!
-هه..چرا از غرورتون کم میشه؟
-آره کم میشه.
-خانم ستوده....
romangram.com | @romangram_com