#روزای_رویایی_پارت_52
-بهار باز دیوونه شدی؟
بی توجه به حرفاش حرکت کردم به سمت اتاق آقا آراد،به منشی گفتم که بهشون اطلاع بده بعد از اطلاع دادن بهش رفتم تو اتاقش مشغول خوندن روزنامه بود نگاهی به روزنامه انداختم دیدم که برعکس فهمیدم که عمداً روزنامه رو گرفته جلوش خندم گرفت. صدای خنده منو که شنید روزنامه رو از جلوش کنار گذاشت اخماش رو در هم کرد و به حرف اومد:
-خانم ستوده چیز خنده داری اینجا هست؟
-بله!
-پس بگید که ماهم بخندیم
با چشم به روزنامه توی دستش اشاره کردم:
-تاحالا جایی ندیدم که برعکس روزنامه بخونن!
به روزنامه توی دستش نگاهی انداخت و اخماش بیشتر رفت توی هم و بلند گفت:
-خانم ستوده زودتر کارتون رو بگید!؟
از این بلند حرف زدنش خیلی بدم میومد ولی درحال حاضر حوصله بحث با این یکی و نداشتم پس بدون هیچ حرفی رفتم سر اصل مطلب:
-شماره خونتون رو برای مادرم میخوام!
متعجب نگام کرد:
-برای چی؟
نفسم رو با صدا دادم بیرون:
-چه میدونم،راستی مال خونه عموتونم بدین!
-باشه
گوشیم رو درآوردم و شماره رو یادداشت کردم
ذخیرهشون کردم و برگشتم اتاقم که جلوی در ساناز و آرمان رو دیدم یک ابروم رو بالا انداختم ساناز پشت میز از خنده قرمز قرمز شده بود آرمانم روبهروش نشسته بود و دست کمی از ساناز نداشت،یکم جلوتر رفتم تک سرفهای کردم و شروع کردم:
-به به مهندس آرمان
با صدای من از جاش بلند شد و به حرف اومد:
-سلام خانم ستوده
romangram.com | @romangram_com