#روزای_رویایی_پارت_49
-راستش بعد رفتن تو زنگ زدم به دکتر بابا باهاش حرف زدم اول انکار کرد که بابا سرطان نداره و این چیزا بعدش قبول کرد دیگه گفتم که فردا میایم با خواهرم اونم قبول کرد،فردا ساعت 9 باهم میریم پیشش.
-باشه ولی من فردا با ماشین خودم میرم سرکار از اونجام میام دکتر،خلاصه باهم هماهنگش میکنیم که باهم اونجا باشیم.
-باشه خواهر گلم دیگه دیر وقت شده بگیر بخواب.
بـ ــوسهای روی پیشونیم نشوند و از اتاق خارج شدم منم خیلی خسته بودم ولی هر جور شده لباسام رو عوض کردم و دراز کشیدم که خیلی زود خوابم برد.
به ساعت بغل دستم نگاهی انداختم بلند شدم آبی به صورتم زدم و لباسام رو پوشیدم.کیفم رو برداشتم و لوازم مورد نیازم رو توی کیفم گذاشتم و از اتاق بیرون اومدم.رفتم پایین داشتم سفرهٔ دو نفرهٔ صبحونه رو میچیدم که مهرانم پیداش شد برای خودمون دوتا چایی ریختم باهم صبحونه رو خوردیم و از خونه بیرون رفتیم.ماشین رو از پارکینگ بیرون آوردم امروز باید دنبال سانازم میرفتم بهطرف خونشون رفتم.با تک من اون از خونه بیرون اومد بعد از سلام و احوال پرسی سوار شد و حرکت کردیم.به شرکت که رسیدیدم تا ماشن رو پارک کردم ساناز جلوی در اصلی منتظرم موند باهم وارد شدیم که منشی آراد بهطرفم اومد.
-سلام خانم مهندس آقای مهندس گفتند که بهتون اطلاع بدم که ساعت 8 با یه شرکت خارجی جلسه مهمی دارید و همچنین تا ساعت 10 طول میکشه که باید همه در این جلسه حضور داشته باشند.با اجازتون من باید برم
بهطرف اتاقم حرکت کردم کیفم رو روی میز گذاشتم و بهطرف پنجره رفتم پرده رو کنار زدم و برگشتم رو صندلیم نشستم تلفن رو برداشتم و با ساناز ارتباط بر قرار کردم:
-ساناز تا نیم ساعت نذار هیچکس بیاد اتاقم خب؟به جناب مهندسم بگو که نمیتونم توی جلسه حضور داشته باشم،میخوام استراحت کنم نیم ساعت دیگه هم خودت بیا پیشم.
تلفن رو قطع کردم سرم رو به صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم دوباره خاطرات کودکیم اومد جلوی چشمم از گوشه چشمم قطره اشکی چکید،سعی کردم به هیچی فکر نکنم در حالت خواب و بیداری بودم که در با صدا باز شد بدون اینکه چشمام رو باز کنم با صدای بلند گفتم:
-ساناز مگه من نگفتم میخوام استراحت کنم!
با صدای مهندس آراد زود چشمام رو باز کردم دستی به لباسام زدم و صندلی رو بهطرفش چرخوندم:
-خانم ستوده اینجا جای استراحت نیست همچنین وقتی میگم همه باید توی جلسه حضور داشته باشن یعنی باید باشن!
-اولا اینجا اتاق خودمه و هرکاری بکنمم به خودم ربط داره،ثانیا لازم نکرده شما بهم بگید چکار کنم و چکار نکنم!
-ولی خانم ستوده درک کنید شما یکی از بزرگترین سهامدارای شرکتمون هستید و اینم از مهم ترین مشتریامونن پس باید باشید!
-من نوبت دکتر دارم.
-خب میتوند بذاریدش برای یه روز دیگه!
-هیچ چیز از سلامتی بابام برام مهمتر نیست"جناب آقای مهندس رستگار" شما هم میتونید این جلسه رو بذارید برای یه روز دیگه!
-متاسفانه نمیشه خانم ستوده اگه میتونید یکی رو بهجای خودتون انتخاب کنید که بیان جلسه!
-شما خودتون هرکی و میخواید بهجای من بذارید الانم اگه اجازه بدید باید برم.
-ا..البته خانم ستوده بفرمایید.
romangram.com | @romangram_com