#روزای_رویایی_پارت_39


با این حرفم صندلی رو به‌طرفم چرخوند و به محض دیدن ساناز از جاش بلند شد با اخم روی پیشونیش نگاهی بهم انداخت و رو کرد به ساناز:

-خوش اومدید بفرمایید بشینید.

نذاشتم ساناز حرفش رو بزنه:

-لازم نکرده ما الان میریم که شما بتونید استراحت کنید،فقط اومدم که در جریان باشید ایشون"خانم ساناز رفیعی"از این به بعد منشی من هستند.

اخم مهندس غلیظ‌تر شد نیم نگاهی بهم انداخت و رو به ساناز کرد و گفت:

-خوشبختم خانم رفیعی می‌تونید از الان کارتون رو شروع کنید.

در جوابش ساناز گفت:

-همچنین

خداحافظی کردیم و بیرون رفتیم جای ساناز رو بهش نشون دادم و تصمیم گرفتم که خودم شرکت رو بگردم.

به حسابداری که رسیدم همه از جاشون بلند شدن و پچ پچ‌هاشون شروع شد.یکی از دخترها جلو اومد که باعث شد همه سکوت کنند.

-سلام خانم ستوده بهتون تبریک میگم به لطف شماست که ما الان اینجا هستیم بذارین معرفیتون کنم

رو به همه کرد و با صدای بلندی گفت:

-خانم ها و آقایان ایشون خانم ستوده سهامدار بزرگ شرکت"نوین پندار"هستند.

صدای تبریک گفتن همه بلند شد،با تک سرفه‌ی من همه ساکت شدند.

-از همه‌ی شما همکاران عزیز متشکرم،حالا می‌تونید برید سر کاراتون.

با این حرفم همه برگشتند سر جاشون منم برگشتم اتاقم.به ساعت که نگاه کردم.دیگه وقت رفتن بود کیفم رو برداشتم و گوشیم رو در آوردم یک تک به مهران زدم و از اتاق بیرون رفتم.

-ساناز پاشو بریم.

-من حاضرم

باهم راه افتادیم،داشتیم از جلوی در اتاق مهندس آراد می‌گذشتیم که یک‌دفعه در باز شد و آراد و آرمان همزمان بیرون اومدند و در رو بهم کوبیدن.با صدای در نگاهم به‌طرفشون کشیده شد با نگاه من هر دو ساکت شدن"خداحافظ"ی کردیم و به راهمون ادامه دادیم.

دکمه آسانسور رو زدم تا بالا بیاد خواستیم سوار بشیم که همزمان با ما آراد و آرمانم اومدن.با هم سوار شدیم خواستم دکمه پارکینگ رو بزنم که آراد زودتر از من اقدام کرد از گوشه چشم نگاهی بهش کردم و دستم رو عقب بردم.


romangram.com | @romangram_com