#روزای_رویایی_پارت_35


بعد از بیرون رفتنش سرم رو به صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم تا یکم استراحت کنم.چشمام رو که باز کردم نگاهی به ساعت کردم،وایی یه چند دقیقه گذشته زود گوشیم رو برداشتم و به‌طرف اتاق مهندس رستگار رفتم ولی نه منشیش اون کس دیگه‌ای،پشت در ایستادم که صدای مهندس به‌گوش رسید:

-خانم شفیعی لطفا برید و خانم ستوده رو صدا کنید.

از صداش معلوم بود که بدجور عصبی شده،نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم و با آرامش گفتم:

-لازم نکرده من اومدم

خوب معلوم بود که به‌زور داره خودش رو کنترل می‌کنه،خنده‌ای به لبم نشست که باعث شد بیشتر عصبی بشه و خنده منم بیشتر بشه.تک سرفه‌ای کرد و اخم غلیظی روی پیشونیش جا گرفت:

-می‌تونید بشینید خانم ستوده

نگاهی به میز جلسه انداختم همه نگاه ها روی ما دوتا بود بعد از گفتن این حرف مهندس همه نگاه ها برگشتن به‌طرف من"سلام"ی کردم،اون سر میز روبه‌روی مهندس خالی بود انگار جای من بود رفتم و اون‌جا نشستم.با یه تک سرفه‌ی دیگه نگاه همه رو به‌طرف خودش کشوند:

-خب‌،حتما همتون دلیل این جلسه رو نمی‌دونید همون‌طور که اطلاع داشتید دوتا از سهامدارای بزرگ شرکتمون سهامشون رو فروختند و مارو توی شرایط بدی قرار دادند،اما خانم مهندس بهار ستوده(نگاهی بهم کرد)شرکت رو از این شرایط بد در آوردند و سهام هر دو سهامدار رو خریدن.

و دوباره همه نگاه‌هاشون به‌طرفم برگشت من مونده بودم و نگاه‌هاشون نمی‌دونستم چه عکس العملی نشون بدم برای همین به یک لبخند اکتفا کردم.

نگاهی به مهندس انداختم که هر لحظه عصبانیتش بیشتر می‌شد و تنها عاملش خونسردی من و لبخندام بود، دوباره شروع کرد:

-حرفم تموم نشده، باید بگم که مهندس ستوده به عنوان بزرگترین سهامدار شرکت شناخته شدن و مواقعی که من حضور ندارم کار های شرکت رو می‌سپارم به دست جناب آقای آرمان رستگار و سرکار خانم مهندس به بقیه هم اطلاع بدین.خانم ستوده، آرمان شما بمونید بقیه می‌تونن برن.

بلند شدم و با همشون دست دادم و در مقابل تبریک‌هاشون فقط لبخند می‌زدم و"خیلی ممنون"ی می‌گفتم.بعد از اینکه همه جلسه رو ترک کردند مهندس برگشت و خیلی جدی رو کرد بهم و بلند گفت:

-خانم ستوده نمی‌خوام بی‌ احترامی کنم ولی از شما می‌خوام که دیگه سر موقع در جلسات دیگه حضور داشته باشین و در مورد منشی خودتون در بین کارمندا یکی رو انتخاب کنید.

همه این حرفارو یک نفس گفت، دیگه باید به حرف می‌ومدم:

-اولا صداتون رو بیارین پایین،ثانیا این اولین روز کار من در این شرکته و بابت تأخیرم(مکثی کردم)معذرت می‌خوام همچنین برای منشی باید بگم که خودم یه نفر رو مد نظر دارم.

-نمی‌شه خانم ستوده باید از بین کارمندا منشیتون رو بردارید

با حرفاش اعصابم رو داغون کرد، منم مثل خودش صدام رو بلند کردم و گفتم:

-آقای آراد رستگار قرار نیست شما به من دستور بدید که چیکار کنم یا چیکار نکنم من کسی نیستم که با دستورات شما برم جلو این رو یادتون باشه،به‌قول خودتون یکی از بزرگترین سهامدارای شرکت هستم.

-باشه هرجور که میلتونه فقط یکی مطمئن رو بیارید ضمن این‌که این‌جا همه به‌جز آرمان که انگار با ایشون آشنا شدین به من می‌گن"مهندس رستگار"

دندونام رو روی هم گذاشتم و رفتم بیرون.با قدمای بلند به سمت اتاقم رفتم و در رو با صدای بلندی به هم کوبیدم.


romangram.com | @romangram_com