#روزای_رویایی_پارت_3
سرمو بالا گرفتم، روسریم رو یکم جلو کشیدم و منتظر ادامه حرفاش شدم:
-راستش این روزها کار برای رشته شما خیلی کمه...
با باز شدن در و پدیدار شدن پسری جوان حرف پسرِ نصفه موند.
-آراد یه لحظه بیا فقط عجله کن.
پسرِ که از ورود ناگهانی اون پسر جا خورده بود با اخم گفت:
-این چه وضعشه آرمان؟اول در بزن!
پسر با عجله گفت:
-ول کن این حرفهارو الان دودمانت رو به باد میدن! اومدن واسه سهمشون !
چشمای پسرِ از کاسه زد بیرون.با عجله از جاش بلند شد و گفت:
- فرم رو تحویل منشی بدید و منتظر تماس ما باشید.
این چه وضعشه؟لعنت به این شانس.
با ناراحتی فرم رو برداشتم و بیرون رفتم، منشی که منو دید لبخندی زد و گفت:
-موافقت کردن؟
-قیافه من نشون میده که موافقت کرده باشن؟
با این حرفم لبخندش محو شد.
-یعنی موافقت نکردن؟
-چه میدونم اگه اون آقا نپریده بود وسط حرف پسرِ الان من شرایطم رو فهمیده بودم.
-خب عزیزم زیاد خودتو ناراحت نکن.
-پسرُ گفت که این فرم رو بدم به شما و منتظر تماستون باشم.
بدون اینکه منتظر خداحافظی منشی بمونم، به سمت آسانسور رفتم و دکمه رو زدم تا بالا بیاد.
romangram.com | @romangram_com