#روزای_رویایی_پارت_2

دستمو دراز کردم و فرمو ازش گرفتم.نگاه سرسری به فرم انداختم وای خدای من چقدر سوال بود!فکر کنم مشخصات جد‌ و‌ آبادمم باید بنویسم، به ساعت نگاه کردم هشت بود، آخه کدوم آدم عاقلی این وقت صبح جلسه تشکیل میده؟رو کردم به منشی و گفتم:

-ببخشید جلسه تموم نشد؟

-نه

نفسم رو با کلافگی فوت کردم، مثل اینکه مهندس قصد به پایان رساندن جلسه رو ندارن، پس ترجیح دادم تا اتمام جلسه خودمو با گوشیم مشغول کنم.

بعد از چند دقیقه سرمو بلند کردم که بپرسم جلسه تموم شده یا نه که دیدم یه پسرِ حدودا سی ساله کنار منشی ایستاده.نگاه اخم آلودش رو از من گرفت و رو کرد به منشی، با صدایی پر صلابت گفت:

-خانم شفیعی اگه کسی برای استخدام اومده لطفا بفرستینش داخل دفترم

-چشم آقای رئیس

جانم، تو رئیسی!ای جون جیگرت رو خام‌خام، چه اخمی، حالا چه مرگت بود اول صبحی اخم کرده بودی؟با صدای منشی به خودم اومدم:

-آقای رئیس منتظر شما هستند.

به‌طرف اتاق مدیریت رفتم.با استرس تقه‌ای به در زدم و با شنیدن"بفرمایید" در رو باز کردم.

استرسم مانع از توجه به دکوراسیون شده بود‌.

با شنیدن صدای پسرِ به خودم اومدم:

-نمیخواید بشینید؟

روی نزدیکترین صندلی نشستم.

-فرمتون؟

-میخواید چکار؟

با تعجب نگام کرد.

-فرمی که دستتونه، فرم استخدامی رو میخوام.

-آها، بگیر.چیزه...بفرمایید

فرم رو روی میز گذاشتم و سرم رو پایین انداختم، خدای من چم شده؟با صدای سرفه پسرِ سه متر از جام پریدم.

-خب خانم ستوده.

romangram.com | @romangram_com