#روزای_رویایی_پارت_10

آترسا دختری چشم ابرو سیاه بود.پوست سفیدی داشت و خیلی شبیه خارجیا بود.

اتاق بزرگی داشت ،دیوارهای اتاق و وسایلش ترکیبی از رنگ‌های سفید و فیروزه‌ای بود، تراس بزرگ و دنجی هم داشت.

با صدای گوشی آترسا نگاهم به طرفش کشیده شد:

-بله داداش؟

-...

-خوبم مرسی،نه هنوز.

-...

-دیگه کاری نداری آراد؟مهمون دارم.

-....

-نه خداحافظ.

تماس رو قطع کرد. این اسم رو از بابامم شنیده بودم.آراد،رستگار،مهندس،شرکت!

رو کردم به آتریسا و کنجکاوانه پرسیدم:

-آراد داداشت چیکارست؟

-مهندس عمران،چطور؟

-مهندس عمران!

-آره،چرا تعجب کردی؟

-ها؟هیچی همینجوری.

با خودم مرور کردم،آراد رستگار،مهندس عمران،شرکت مهندسی.نکنه همونی باشه که...

باز رو کردم به آتریسا:

-اسم شرکت داداشت چیه ؟

-نوین پندار

romangram.com | @romangram_com