#روزای_بی_عسل_پارت_7
بای
وقطع کردم
بچه ها داد کشیدن و خوشحالی و داد و فریاد و تبریک ولی قیافه ی من دمغ بود که محمد گفت
چته شلیل؟؟
به دله فریبا نشینه چی؟
محمد اخم کرد وگفت
میشینه برادر من...به جای اینکه غصه ی ننت و بخوری غصه ی جواب باباش و بخور غصه ی اینکه یهت زن نده رو بخور....وگرنه تو اگه ننت هم راضی نباشه بدبخت و به زور هم که شده اینقدر میبری تا جواب مثبت و بگیری
یه لبخند تلخ زدم و گفتم
الان داری دلداری میدی؟
محمد=دارم بهت میگم تا انتظار اتفاقات بدتر هم داشته باشی
شاهین=محمد راست میگه ماهان فعلا شاد باش خدا رو چه دیدی شاید خانوادت و دید راضی شد
مهدی=راست میگه شاید دوست داشت تو باخانوادت بیای
محمد=اصلا اگه هم قبول نکرد میریم میدزدیمش به زور عقدش کن
خفه شو
خندید و به شاهین گفت
روشِن هَکِن بوریم اَتا باکلاسِ رستوران (روشن کن بریم یه رستوران باکلاس)
شاهین روشن و حرکت کرد بعد چند دقیقه رسیدیم اینجا دیگه پاتوقمون بود
محمد=گفتم برو یه رستوران باکلاس نه پیش حسام
romangram.com | @romangram_com