#روزای_بی_عسل_پارت_33

خانم،خانم
دخترا به ما نگاه کردن اون دختری که تو شیرینی فروشی هم دیدیم بود چی بود اسمش؟اه؟یادم رفت!!محمد معلوم نیست از کجا اون و میشناخت چون با نیش باز گفت
بهار خانم یه لحظه میایین؟
آهان فهمیدم بهار بود اسمش!!!بهار با اخم گفت
چیکار داری؟
محمد=قصد مزاحمت نداریم فقط یه لحظه بیا
دختره بلندشد و اومد سمت ما و نشست سلام کردیم اونم همین که محمد براش توضیح داد باید چیکار کنه زنگ زدم خونشون که باز عرفان جواب داد
بله
بهار=سلام...من بهارم دوست عسل جون میتونین بگین گوشی رو بگیره
عرفان=شما بودین تازه زنگ زدین؟
بهار=آره ببخشید قطع شد شارژم تموم شد شرمندم حالا میتونین بگین گوشی رو بگیره؟؟
عرفان=فامیلیتون چیه؟
بهار با اخم گفت
شما بگین بهار خودش میشناسه
عرفان شروع کردن به صدا کردن عسل دستش و گذاشت رو گوشی و گفت
رو آییفونه چیکارکنم؟
محمد=رمزی خودت بهش بگو
بهار=اگه بگه نمیشناسم چی؟

romangram.com | @romangram_com