#روزای_بی_عسل_پارت_30
کجا به سلامتی؟
فریبا=خونه...مگه میخواستی کجا بریم؟
فریبا ما قبلا باهم صحبت کردیم
فریبا=درسته حرف زدیم ولی قرار شد اگه جواب مثبت دادن بمونیم برای کارای عقد و عروسی ولی جواب منفی گرفتیم قرارمون شد بریم خونمون تو عسل خانم و فراموش کنی بعد بریم تهران یه جای دیگه خواستگاری
بغض کردم و گفتم
فکر میکنی فراموش کردن آسونه؟
فریبا=انتظار نداری که یه بار دیگه زنگ بزنم هان؟
خودم و مظلوم کردم و گفتم
جون ماهان
فریبا با عصبانیت گفت
حالت خوبه ماهان؟من و آدم کوچیکی فرض کردی؟آره؟من بخوام منت یه پیرمرد خودخواه و بکشم؟؟اون به ما توهین کرد میفهمی؟به پدر و مادرت ماهان؟اون ما رو کوچیک کرد...فکر کرد دخترش و میخوریم نذاشت بیاد ببینیمش... چند بار زنگ زدم؟؟هانا تو شاهدی چند بار زنگ زدم؟
هانا=5،6بار
یه بار دیگه زنگ بزن
فریبا=بابات هم چند بار رفت ماهان یکم به غرور ما هم فکر کن...اون دختر مگه چی داره اینقدر طالبشی؟؟
نجابت
هانا=میخوایین من برم صحبت کنم؟
مامان=دختر گلم،عزیز دلم بابات رفت باهاش سه چهار بار صحبت کرد راضی نمیشه چیکار کنم خودمم صحبت کردم مادره بیچاره مشکلی نداره ولی پدره مخالفه نمیتونیم که زورش کنیم دخترشه دوست نداره بده
من هیچی نمیفهمم شما خواستین برین ولی من حتما باید با عسل بیام تهران وگرنه پام و تو اون خونه نمیذارم
romangram.com | @romangram_com