#روزای_بی_عسل_پارت_23

زر نزن اونجا نبود
محمد=وای خدا رحم کنه امشب و
شاهین=هوی ماهان چی شد؟
گل و دادم به مامانش
شاهین=ببین نمیخوام تو ذوقت بزنم ولی با این وضعی که من دیدم اصلا بهت نمیدنش
خانوادش اومدن
شاهین=ببین به حرفای من گوش کن دیگه باهام صحبت نکن خودم میشنوم
بابا و پدر عسل کمی باهم صحبت کردن فریبا هم با مهربان خانم و هانا با غزل این وسط عرفان خیلی ترسناک نگام میکرد
محمد یواش گفت
چرا همچین نگات میکنن؟
شاهین=چطوری؟
انگار ارث باباش و طلب داره
محمد=هیچی ماهان به دلم افتاده امشب کتک میخوریم به شاهین بگو بیاد فرار کنیم
شاهین=نترس کاریتون نداره امیدوار باشین
امیدوارم
محمد به غزل نگاه میکرد یه دفعه عرفان یه سرفه کرد و گفت
غزل جان میتونی بری کمک عسل؟؟
همچین چش غوره ای به اون و محمد رفت که من خودم و خیس کردم غزل سریع رفت آشپزخونه ولی محمد بیخیال بود با حرص یکی زدم به پهلوش و گفتم

romangram.com | @romangram_com