#روزای_بی_عسل_پارت_22
محمد،شاهین میگه خفه شو
محمد=بهش بگو تو اوضاعی نیستم بتونم جوابش و بدم
شنیدی دیگه
شاهین=آره حالا اینقدر صحبت نکن شک میکنن جاهایی که ازت دارن میپرسن میشنوم راهنماییت میکنم
خوب مرسی
من و محمد مثل ذلیل مرده ها میرفتیم باباهم همین...فریبا و هانا با سیاست میرفتن خوب خدا رو شکر اینا رو برای آبرو داری داریم!!...بلاخره رسیدیم دم در همه جلو رفتن بعد من آخر از همه به همه سلام کردم بابا و داداشاش و که دیدم ترسیدم با ترس سلام کردم...عسل نبود.....گل و باید به کی میدادم؟؟ خیلی یواش گفتم
شاهین گل
شاهین=بده به عسل
نیست
بابا عسل=چی نیست؟
شاهین=بده به مادرش
با لبخند گفتم
گل و به کی بدم؟
خاله مهربان (مادر عسل)=بده به من پسرم برو بشین
گل و دادم بهش و رفتم پیش محمد
محمد=چی شد چر اینقدر طول دادی؟
گل و دادم به مامانش
محمد=مگه میخوای ننش و بگیری؟
romangram.com | @romangram_com