#روزای_بی_عسل_پارت_21
و با خنده رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و حرکت کردم
هوووی محمد داری با کی اس رد و بدل میکنی؟
محمد=مهلا
کدوم؟؟
محمد=همون که لوازم آرایشی کار میکنه
آهان....زود حرفت و تموم کن اونجا موبایل دستت نباشه
محمد=اوکی
ساعت9بود بعضی موقع ها شاهین و مهدی باهم حرف میزدن مامان اینا سرکوچه بودن براشون بوق زدم اونا هم حرکت کردن گاز دادم تا سریع برسم خونشون بلاخره بعد چند دقیقه رسیدیم
وای شاهین وای شاهین استرس دارم
شاهین=رسیدی؟
آره
مهدی=خونسردیت و حفظ کن خیلی ریلکس برو
باشه
یه نفس عمیق کشیدم و گل و گرفتم دستم و شیرینی دست مامانم بود یه نگاه به تک تکشون کردم بابا کت شلوار پوشیده بود خدارو شکر اسپرت نپوشید...مامان هم خوب بود آرایشش ملایم بود...هانا هم خوب بود بدون آرایش هم قشنگ تر بود خوب خواهر منه دیگه!! در باز شد و رفتیم داخل
محمد،شاهین من الان بیهوش میشم!!
شاهین=اه آدم باش دیگه
محمد=منم استرس دارم میترسم کتکم بزنن
شاهین=به محمد بگو خفه شه
romangram.com | @romangram_com