#روزای_بی_عسل_پارت_14

نه خانوادش خوبن ولی بابا و داداشاش ریپ میزنن
هانا=داداش داره؟؟راستش و بگو چندبار از دستشون کتک خوردی؟؟
باخنده گفتم
شاهین چندبار بود؟
شاهین=یه بار من و تو رفتیم کتک خوردیم یه بار تو و محمد،یه بار تو و مهدی،یه بار خودت تنها...حالا چندبار میشه؟؟
هانا با تعجب گفت
4بار!!!
محمد با خنده گفت
وای چه حال داد چقدر خندیدیم!!!
بابا=مگه چی شده بود؟
محمد=من و ماهان رفته بودیم ماهان با باباش داشت صحبت میکرد داداشاشم بودن مثلا من و برد که هواش و داشته باشم یه دفعه ماهان گفت بذارین من و عسل رفیق بشیم تا بهتر همو بشناسیم آقا چشت روز بد نبینه بابا و داداشاش غاطی کردن با کتک انداختنش بیرون منم ریلکس تو خونشون داشتم شیرینی و چایی میخوردم داخل خونه که اومدن بابائه خیلی عصبی گفت:پسره ی جلف بی خاصیت...منم ریلکس همونطور که داشتم شیرینی میخوردم گفتم:واقعا راست میگین...آقا چیکار دارین تا چشمشون به من افتاد اومدن با کتک انداختنم بیرون هنوز که بهش فکر میکنم تموم تنم درد میگیره
از خنده غش کردیم بابا با خنده گفت
واقعا که!!!قضیه تو چی بود شاهین؟
شاهین=من و ماهان رفتیم اونا شروع کردن به زدن ماهان بعد من و نگاه کردن و بیخیال ماهان شدن...منم دیدم الان من و کتک میزنن شروع کردم به کتک زدن خودم و ماهان...اونام باز اومدن مثله سگ من و زدن آخر لنگون لنگون رفتیم خونه
زدیم زیر خنده این ماجرا هم باحال بود اصلا خاطره داشتیم بابا همینجور که از خنده اشکاش و پاک میکرد گفت
مهدی تو چی؟
مهدی=من بدبخت فلک زده اوضاعم بدتر بود ماهان میره صحبت میکنه بعد وقتی پاشدن تا کتکش بزنن فرار میکنه بعد منم خواستم فرار کنم که جای ماهان یه دل سیر کتکم زدن
هانا=وای مردم از خنده...ماهان دهنت سرویس از دفعه قبل درس نگرفتی هر بار رفتی

romangram.com | @romangram_com