#رز_خونی_پارت_72


گفت : تو ... تو ... تهاجمی شدی ... حساس شدی ... اما بازم صبوری .

گفتم : اره من هنوزم صبورم .

گفت : باهات چیکار کردن مهتاب ؟

گفتم : نمی فهمم چی میگی ؟!

گفت : حس میکنم هر چی هست زیر سر یکیه که بین ماست حالا کیشو نمیدونم .

یه لحظه از آینده ام ترسیدم ... هم برای آینده خودم هم آینده شاهین چون داراب اینقدر با خشم اینو گفت که مطمئنا اگه بفهمه کار کیه زنده اش نمیزاره .

داراب ساکت شد و نگاشو دوخت به جعبه موسیقی .

گفت : کی اینو برات آورده ؟

گفتم : نمیدونم . اما روی کارتش نوشته بود یه دوست قدیمی .

اینو به دروغ گفتم چون نمی خواستم این موضوع کش پیدا بکنه . آهانی گفت و از جاش پاشد ... رفت سمت جعبه موسیقی و درشو باز کرد .... صدای دلنشین موسیقی یه لحظه منو برد به بوسه منو شاهین تو کلبه . اما حالا چرا اون ؟

داراب از جعبه موسیقی فاصله گرفت و رفت سمت گلدونام .

گفت : چرا اینا کم شده ؟

گفتم : چیزه ... چیزه ... بگو دیگه ... نوک زبونمه هااا ! ای بابا . اهان خشک شده بود بعضیاش !

گفت : که اینطور . خب باشه . ببینم ناهار خوردی ؟

گفتم : اره خوردم .

دیگه چیزی نگفت و از اتاق رفت بیرون ... اینم رفتارش مشکوک شده .... همه ما که توی این دایره ایم رفتارمون عجیب شده ... مهراب عصبانی تر شده .... سیاوش کم حرف تر شده ... داراب کم پیدا تر شده .... شاهین کلا مرموزه .. عمادم که بداخلاق بود بد اخلاق تر شده ! مامان و طارق که دیگه ....

شده یه دایره ... بعضی وقتا جناییه ... بعضی وقتا احساسی اونوقت مال ما شده رمز و رازی . بخشکی شانس !!!

ای خدا کرمتو چرا منو توی این دایره آوردی آخه ؟

ای مهتاب خانوم ناشکری ؟

romangram.com | @romangram_com