#رز_خونی_پارت_70
خودمو پرت میکنم روی تخت .... بابا سه سالی میشه که فوت کرده و این اتاق سه سال تنهای تنها بوده .
منو این اتاق یه نقطه مشترک داریم .... هر دوتامون بابا رو میخوایم . بابا شریک هر لحظه ما دوتا بود .
دیگه واقعا خسته شدم از این زندگی .... تقه ای به در میخوره . از جام بلند میشم و میرم سمت در ... در رو باز میکنم و سیاوش رو میبینم که یه سینی غذا تو دستاشه .
گفت : ناهار نخوردی . بخورش !
گفتم : دستت درد نکنه داداش .
نمی تونستم مخالفت بکنم چون نیاز داشتم بهش .... سینی رو گرفتم از دستش و اون در رو برام بست .... با احتیاط نشستم روی زمین قسمتی که خورده شیشه نبود و شروع کردم به خوردن .
وقتی غذا تموم شد سینی رو گذاشتم روی میز و جارو دستی رو از توی کمد برداشتم .... تنها کسی که یه موقع هایی می اومد اینجا گلاب خاتون بود و بعضی وقتا جارو میزد اینجا رو برای همینم جارو اونجا بود . جارو رو توی دستم گرفتم و شروع کردم به جارو کردن فرش ... وقتی که کارم تموم شد جارو رو زدم به لبه پنجره تا خورده شیشه های توی جارو بیاد بیرون و بعدشم گذاشتمش سر جاش .... در اتاق رو اروم باز کردم و از اتاق اومدم بیرون .... رفت سمت اتاقم که دیدم در درست شده ... در اتاق یکم نو شده بود . در رو باز کردم و رفتم توی اتاقم ... چادرم افتاده بود روی زمین و مثل همیشه خاک و خولی شده بود ... هر موقع که از قبرستون می اومدم خاک و خولی بود و منم دور از چشم گلاب خاتون میشستمش . هیچکس بغیر از شاهین و عماد نمیدونستن که من قبرستون میرم !
بازم شاهین ... از وقتی سر و کله شاهین توی زندگی من پیدا شد من به کل عوض شدم .
چشامو مالیدم و یه خمیازه کشیدم .... خسته بودم ... دیشب خوب نبود و امروزم که دیگه .... پوووووف .
چادرمو از روی زمین بر میدارم و میندازمش توی کمد . لباسامو عوض میکنم و یک راست میرم سمت تخت ... روی تخت دراز میکشم .
کل اتفاقات امروز عین یه فیلم از جلوی چشام میگذره .... حرف های مامان .... دیدن شاهین تو قبرستون .... مرد توی دهکده و حرفاش ... حرف های سیاوش ... اتاق کار بابا .
سرم درد گرفته بود بدجور .... دیگه نمیخواستم فکر بکنم اما دست خودم نبود . خودش میرفت !
میرفت کجا ؟
....
چرا جواب نمیدی ؟ نکنه میره پیش ...
نه نه پیش اون اصلا نمیره .
اما خودت گفتی از وقتی اومده شده ملکه ذهنم .
من غلط کردم که گفتم . من ذهنم هیچوقت نمیره پیش شاهین عبوس و خودخواه .
از کجا میدونی خودخواهه ؟
romangram.com | @romangram_com