#رز_خونی_پارت_65


ضربه های پیاپی به صورتم میخورد ... چشامو نیم باز کردم ... تار میدیدم ... صدا های درهم و برهم . چشامو یک هو باز کردم ... درصد تاری کم بود و میشد به طور واضح دید !

گلاب خاتون کنارم نشسته بود و هی میزد به صورتم ... سایه و داراب بالا سرم بودن .

چه اتفاقی افتاده ؟

گلاب خاتون با نگرانی گفت : اِوا خانم جان شما چرا رو زمین افتادی ؟

ذهنم خالی از همه چیز بود اما یکدفعه ... همه چیز یادم افتاد ... اون حرفا !

گفتم : هیچی یه لحظه سرم گیج رفت .

داراب گفت : من اومدم ببینم کجایی که دیدم اینجا بی جون افتادی . الان خوبی ؟

گفتم : خوبم خوبم . مهمونی ؟

سایه گفت : میخوان شام بدن ابجی .

گفتم : شما ها برین من میام .

اولش نمیرفتن اما به زور بیرونشون کردم ... روی تخت توی اتاقم بودم . وقتی همه اشون رفتن بیرون از روی تخت پاشدم و رفتم سمت پنجره ... پنجره رو باز کردم و سرمو کردم بیرون ... باد به صورتم میزد ... بوی خاک و سردی هوا رو حس میکردم اما کمکم کرد تا یکم فکرم باز بشه .

یعنی چی ؟ اصلا اون کی بود ؟ وای خدا دارم دیوونه میشم . اون میگفت اقا هر چی بگه باید بگی بعله اما این اقا اصلا کیه ؟

پوف بلندی کشیدم و سرمو اوردم تو ... پنجره رو بستم و رفتم جلو ایینه ... به سر و وضم یکم رسیدم و از اتاق خارج شدم ... داراب پایین پله ها منتظرم بود ... بدون هیچ حرفی با هم راه افتادیم سمت در ... وارد باغ که شدیم دیدیم دارن شام رو پخش میکنن ! برگشتم سر جام منتهی ایندفه شاهین کنار من بود و داراب هم نشسته بود سر جاش و تنها جای خالی کنار شاهین بود . ای خدا کرمتو !

ناچارا نشستم کنارش .... متوجه نگاهای زیر چشمیش به خودم میشدم اما انگا نه انگار !

اصلا میل نداشتم به شام اما با چشم غره های داراب و سایه یکمی خوردم . البته میدونستم که اخر شب عین چی گرسنه ام میشه . اولین نفری که شامشو تموم کرد من بودم . وقتی شام تموم شد بیشتر مهمون ها اومدن برای خداحافظی ... همیشه از این قسمت مهمونی ها بدم می اومد ! اینقدر بوسم کرده بودن روی صورت و لپ هام نیم کیلو تف بود . ماتیک همه هم ماشالا قاطیش شده بود دیگه به به !

هر وقت طارق به من نگا میکرد تمام کینه هامو میریختم توی چشامو و بهش زل میزدم .

هر وقتم که شاهین بهم نگا میکرد با پر رویی زل میزدم توی چماش !

هر دوتاشون جا میخوردن ... بهتر ! باید جا بخورن !

اون یکی زندگیم رو داره داغون میکنه این یکی هی رو عصاب منه با اون بوسه هاش که دلیلشم نمیدونستم !

romangram.com | @romangram_com