#رز_خونی_پارت_64
نزدت چه شبها با اون انجا بودیم
فارغ ز دنیا لب ها در لب ها بودیم
تا اینو گفت چشمم رفت سمت شاهین . اونم داشت به من نگا میکرد ... برای اولین بار بهش یه لبخند زدم . بیچاره خیلی تعجب کرد چون خود منم تعجب کردم از این کارم . رومو ازش برگردوندم و نگامو دوختم به کسایی که داشتن اون وست میرقصیدن ... سیاوش و سایه هم اون وست داشتن با هم میرقصیدن .
سایه هیجوقت تانگو یاد نمیگرفت و همیشه توی این رقص خرابکاری میکرد ... رقصشون انقدر بامزه بود که چند بار نزدیک بود بلند بلند بخندم
داراب اومد کنارم نشست و در گوشم گفت : دقیقا میدونی شبیه چین ؟
گفتم : شبیه چی ؟
گفت : خل و چل ها که به هم میرسن احمق بازی در میارن .
خنده ریزی کردم و گفتم : تو آش نخوری یه چیزی میشیا !
گفت : به قول خودت په چی ؟!
یه زیر نگایی به شاهین انداختم ... برای یه لحظه تصور کردم که جوشی شده اما خیلی ریلکس نشسته بود سرجاش و داشت با مهراب حرف میزد .
چرا من باید این تصور رو داشته باشم ؟
شونه هامو انداختم بالا ... سیاوش و سایه برگشتن سمت میز ... چون داراب کنار من نشسته بود سایه رفت سر جای قبلی داراب .
سیاوش هنوزم توی روزه سکوتش بود ... حتی دو روزه یادش رفته برام گل رز بیاره اما مهراب هر روز دوتا رز سفید برای من میاره ... هنوزم اقا رز دزده هست ... گلدونامو حتی قایمم کردم اما بازم برداشتتشون .
خیلی جالبه ... واقعا دوس دارم ببینمش .
از ازدحام و شلوغی جشن سر درد گرفته بودم برای همینم راه افتادم سمت عمارت .
وقتی داشتم میرسیدم به در عمارت یکی منو کشید سمت چپ ... سریع دستشو گذاشت رو دهنم ... عرق سرد نشست روی پیشونیم و دستام بی حس شد .
_ خب خب ببین مهتاب خانومو گیر اوردم . ببین مهتاب خانوم زندگیت خیلی تو خطره . زیاد تلاش نکن که منو بشناسی . من یه غریبه ام و تو منو نمیشناسی اما من تو رو میشناسم شاید خوب نه اما ای تا حدودی میشناسمت . باهات کار مهمی ندارم اما اومدم بهت هشدار بدم که جونت بدجور تو خطره ... خودت به وقتش میفهمی اما قبلش هم برای جون خودت و خانواده ات باید به اون چیزی که سرت میاد قانع بشی و وقتی اقا ازت درخواست بکنه بگی بعلی ... میدونی من یه قاتلم و اگه تو نگی بعله من کار خودمو میکنم .
خدایا از چی داره حرف میزنه ؟! یک هو منو کشید تو عمارت و رفت تو سالن ... وقتی رسیدیم تو سالن یه دستمال گرفت جلوی دهنم و من دیگه هیچی نفهمیدم فقط صدای افتادن هیکلم روی زمین رو شنیدم و بَس !
romangram.com | @romangram_com