#رز_خونی_پارت_57
مطمئن هستم !!!
یک هو در کلبه با صدای بدی باز شد .
_ یوهاها من اومدم دختر دایی بزرگمو بخورم یوهاها .
گفتم : داراب واقعا که .
داراب اومد دم تختم و گفت : نچ نچ دختر دایی الان وقت خوابه . تازه کشف حجاب کردی ؟
گفتم : ای بمیری داراب . اصلا تو چرا اینجایی ؟ مگه عمه به تو اجازه داد ک بیای ؟
گفت : وا دختر دایی اومدم تدارکات مراسم رو به عهده بگیرم . لیاقت منم ندارین که .
یک هو دیدم زانو زد روی زمین و سرشو گذاشت روی پاهای من و به صورت نمایشی گریه کرد .
داراب پسر عمه ی من بود ... عمه طاهره همین یه بچه رو داشت که درست همسن من بود ... داراب پسر خوبی بود و من دوسش داشتم همیشه با اون راحت تر بودم تا بقیه .
داراب دماغشو کشید بالا و گفت : مهتــــاب ؟
گفتم : ای پدر سوخته بازم چی میخوای ؟
گفت : زن .
گفتم : برو گمشو بینم بابا . زنم کدوم گوری بود حالا ؟
گفت : خو خودت بیا بشو زنم .
گفتم : دیگه بدتر من برم زن اصغر سیا بشم بهتر از توه .
گفت : مگه من چمه ؟
گفتم : بگو چت نی ؟! دیوونه نیستی که هستی ... خل و چل نیستی که هستی ... یکی یکدونه نیستی که هستی ... هنوز بچه ای نیستی که هستی . بازم بگم ؟
بچگونه گفت : ولی من زن موخام .
گفتم : غلط های زیادی . رفتی اون ور آب هوایی شدیااا .
romangram.com | @romangram_com