#رز_خونی_پارت_52
وارد اتاقش شدم ... ملیحه داشت یه سری چیزا مینوشت توی دفترش .
گفتم : ابجی خودم چطوره ؟
گفت : خوب خوب . تو چی ؟
گفتم : خسته ام ابجی. این کارگرا نمیزارن آدم یه خواب خوش داشته باشه !
گفت : الهی زودتر کارشون تموم بشه !
نوچ ابجی حالا حالا کار دارن به این زودیا خلاص نمیشن که .
دیدم داره همش تو دفترش یه چیزی مینویسه ... کنجکاو شدم ببینم داره چی مینویسه !
گفتم : داری چی مینویسی ؟
گفت : هیچی آبجی .
گفتم : از منم پنهون کاری ؟
گفت : خب .. خب دفتر خاطراتمه !
گفتم : خوب کاری میکنی . منم یه دونه دارم .
گفت : از تو یاد گرفتم .
گفتم : ای تقلب کار .
خندید و یه بوس کوچولو از لپم کرد که منم دماغشو کشیدم .
گفت : دماغمو نکش چون دراز میشه
خندیدم و گفتم : هر کی دروغ بگه دماغش دارز میشه ابجی کوچولو !
گفت : ببین نشد دیه . من کوچولو نیستم
گفتم : اتفاقا اگه بدونی ما آدم بزرگا چقدر دوس داریم مثل شما کوچولو باشیم !
romangram.com | @romangram_com