#رز_خونی_پارت_49


اره متاسف باش برای من بدبخت که یه خواب خوش ارزومه !!!

از روی تخت پاشدم و رفتم جلوی ایینه ... اوه اوه موهامو ... عین جنگلیا به قول گلاب خاتون !

شونه رو برداشتم و موهامو شونه کردم .... بعدم موهامو با ربان بستم و ایندفعه از شونه سمت چپم آویزونش کردم .

لباسامو عوض کردم .... یه بلوز که رنگش ابی نفتی بود و یه دامن بلند حریر که ابی اسمانی بود و یکم چین داشت .... شبیه دخترای رقصنده شده بودم !

یه نگا رضایت مندانه به چشای کشیدم زدم .... تنها زیبایی من توی صورتم چشام بود ... بینی خوش فرمی داشتم اما همیشه ارزوم بود که لبام اینقدر درشت نبود و یکم ریزتر بود .... ملیحه چشای بادومیش خوب بود و سایه تنها نشکلش بینیش بود که بزرگ بود .... سالومه هنوز بچه بود اما صورت با نمکی داشت !

درسته سیاوش و شهراب سنی نداشتن اما قد و هیکلشون ماشالا هزار ماشالا عین چی بزرگ و ورزیده بود !

مهرابم خوب بود اما قیافه جذابی نداشت ... مهراب به اردشیر خان برده بود اما سایوش و سهراب به بابا .... ماهانم خوب بود . هر چی فکر میکردم تا جنبه مثبتی تو صورت طارق پیدا کنم به بن بست میرسیدم .... طارق 37 سالش بود و نسبت به سنش خوب مونده بود ... مامان 3 سال ازش کوچیکتر بود ... بابا وقتی مرد 48 سالش بود .

یه لحظه یاد شاهین افتادم .... یه پسر با چشم های عسلی و موهای خرمایی نه ندان جذاب اما خوب و متوسط .... نمیدونم اما یه لحظه انگار که خودش جلوم ضاهر شده باشه . با همون لباسای مهمونی .... یه لحظه چهره اش برام شد جذابترین و قشنگترین چهره تو دنیا !

یک هو باد اون تصویر و چهره رو با خودش برد .... نشستم روی تخت ... برای اینکه به شاهین فکر نکنم فکرم رفت سمت چهره عماد ... یه پسر هیکلی با موهای مشکی و چشمای مشکی رنگ . برای یه لحظه ملیحه رو کنار عماد تصور کردم ... یه دختر ریزه میزه بلند و کمر باریک دست تو دست یه پسر قد بلند و هیکلی !

چه بامزه میشن .... تازه تفاوت سنیشونم زیاده ... عماد الان 22 سالش و ملیحه 10 سالش . یعنی 12 سال اختلاف سنی !! اما دعا میکنم که هر دوشون عاشق هم دیگه باشن و گرنه این چیزا اصلا مهم نی !

از روی تخت پاشدم .... چشم به جعبه موسیقی که کنار کتابخونه افتاده بود افتاد .



اقای رز دزده داشته جعبه رو هم میدزدیده ؟؟؟!! خندیدم و دولا شدم ... جعبه رو برداشتم و بهش نگا کردم ... یک آن یاد بوسه شاهین افتادم ... دستام شل شد و جعبه از توی دستام افتاد روی زمین ... بدن بی جونمو پرت کردم روی زمین .... یاد بوسه شاهین منو .... منو عصبانی میکنه ؟؟ منو اذیت میکنه ؟ منو ازار میده ؟ منو ناراحت میکنه ؟ گریه امو در میاره ؟

نــــــــــــــــــــــــ ـــــــــه ... منو جذب میکنه .... اما به چی ؟ نمیدونم !

خدایا جواب این سوالا رو باید کی بده ؟

من ؟ شاهین ؟ خانواده ام ؟ بقیه ؟

شاید این منم ؟؟ ... یعنی باید بازم تحمل بکنم ؟

" مهتاب تو به پدرت قول دادی "

آره ... من برای این قول دادم .. صبر بکنم . تحمل بکنم . سکوت بکنم . راز ها رو تنهایی فاش بکنم . خودمو با این کارا داغون بکنم .

romangram.com | @romangram_com