#رز_خونی_پارت_45


هی پشت سر هم چشم غره میرفتم و صلوات میفرستادم زیر لبم .... زیاد نمی تونستم لبمو تکون بدم چون مامان جوری به من زد که گوشه لبم پاره شد .... اصلا برام مهم نیس فردا پس فردا که مامان شد بازیچه دست اق طارق اونوقته که لب پاره شدمو نشونش میدم میگم : این به اون نشون که بهت اخطار دادم !

زندگی مادرم برام مهمه اما وقتی گوش نمیده .... مثل یاسین خوندن توی گوش خره ! هیچ کمکی نمیکنه !

بلاخره با هر جون کندنی بود تخت رو گذاشتن وسط اتاق ... بهشون گفتم بزارنش کنار پنجره .... اون جوری بهتره .... سیاوش هنوزم نفس نفس میزد ... نمیدونستم اینقدر تعصبیه !!

یادش بخیر بابا همیشه میگفت : میدونی تعصبی ترین فرد توی زندگیت کیه ؟؟

گفتم : کیه ؟؟

گفت : خب معلومه شوهرت !!

گفتم : اَی شوهر .

گفت : چیه مگه ؟؟ شوهر بهترین چیزه بابایی !

از توی خاطراتم اومدم بیرون و نگاهی به سیاوش که کارگرا رو با دقت زیر نظر داشت انداختم !

کارگرا که کارشون تموم شد از اتاق رفتن بیرون ... سیاوشم همراهشون رفت بیرون .

چادرمو در اوردم و انداختم روی تخت ... تخت قشنگی بود ... یکم زور زدم و چسبوندمش به دیوار .... اینجوری یه چند سانتی با پنجره فاصله داشت .

دوباره نگای به تخت کردم .... من عادت دارم رو زمین بخوابم اما همه میگن رو تخت خوابیدن بهتره برای ادم .

همیشه خانجون میگفت : ببین مهتاب جان ننه , هر کسی باید توجه کنه به اون چیزی که باهاش راحته نه به اون چیزی که خیلی قشنگه !

باهاش موافقم ..... خدابیامزتش زن خوب و مهربونی بود ... 3 تا بچه به دنیا اورد .... یکیش بابای من یعنی طاهر خان یکیش عمو طارق خان و یکی عمه طاهره بانو ! مامانم تک فرزند بود و یکی یکدونه خانواده اشون

مامانم زن خوشگلی بود .... چشم های ابی اسمونی و موهای طلایی خرمایی رنگ . سایه و ملیحه به مامان رفته بودن اما من و سالومه به بابا .

همیشه از جنگ بدم می اومد ... وقتی هم که بابا توی جنگ مُرد ازش متنفر شدم !

چادرمو از روی تخت برداشتم و تاش کردم .... چادرو گذاشتم رو جا لباسی .

نمیدونم چرا اینقدر خوابم میاد اما دوس ندارم بخوابم ؟!

میشینم روی تخت و روی ملافه دست میکشم .... نرم و لطیف .... خودمو پرت کردم روی تخت که سرم خورد به دیوار ... یه اخ گفتم و اون قسمت سرم رو مالش دادم .... یکم از دیوار فاصله گرفتم ..... یه دسته از موهامو گرفتم تو دستم و مثل همیشه شروع کردم به پیچیدنشون لای دستام . دوس داشتم این کار رو

romangram.com | @romangram_com