#رز_خونی_پارت_32
حالا اینا مهم نیس ... مهم اینه که کی این جعبه موسیقی رو فرستاده ؟؟
الان دقیقا هزار تا معمای بی جواب دارم ! اما نصف بیشترش بازم مربوط میشه به طارق !
طارق میخواد یه کاری بکنه با این خانواده ... اما چیکار داره با ما ؟؟
الان واقعا نگران اینده مامانم ... مامان به طارق بی میل نیس ولی طارق هیچ حسی به مامان جز زن داداشش نداره !
نکنه طارق میخواد یه بلایی سر ما بیاره ؟؟
نه بابا ... کدوم عمویی میاد زندگی بچه های برادرش رو خراب بکنه !! این اصلا درست نیس بلاخره اونم یه احساسی داره دیگه !!!
جعبه موسیقی رو گذاشتم روی میز و برگشتم سمت ساعت : 7 . 30
سریع ربان موهامو باز کردم ... بلوز و دامنم رو در اوردم و فنر رو از توی گنجه بیرون اوردم .
فنر رو درس کردم و پوشیدم .... یکم اذیت میکرد اما باید باهاش سر میکردم یه امشب رو ... پیرهن رو پوشیدم و موهامو با روغن صاف کردم .... به چشام سرمه مشکی زدم و کلاه رو جوری گذاشتم که جلوی موهام بیشتر از پشت موهام دیده بشه ! اینجوری بهتر بود برام .
داشتم دوباره سرمه میکشیدم که تقه ای به در خورد .
گفتم : الان میام !
_ بدو ابجی .
گفتم : مهراب وایسا .
رفتم سمت در و در اتاق رو باز کردم ... مهراب رو با یه جلیقه مشکی و پیرهن سفید و یه کلاه دیدم ! خوشتیپ شده بود ماشالا !
گفتم : داداش خوشتیپ کردیاااا !!
یه نگا به سرو پام کرد و گفت : تو از ما بیشتر ابجی !
بهش یه لبخند زدم و باهاش همراه شدم .... تا وارد سالن شدم عمو و عمه مهری رو دیدم که نشسته بودن کنار هم و داشتن پچ پچ میکردن ... توی این مجلس فقط من و مهراب باید باشیم .
عمو بهم یه لبخند زد که ناچار شدم یه لبخند خشک و خالی هم که شده بزنم .
با مهراب نشستیم روی مبل ... عمو و عمه دقیقا رو به روی ما بودن ... وقتی که مامان بیاد و چایی رو بیاره مردم دهکده هم میان تو ... این یه رسمه که اگه کسی توی خاندان قاجار ها خواستگاری بکنه اول خودمونی ها باشن بعد مردم .
romangram.com | @romangram_com