#رز_خونی_پارت_31


یه نگا توی آیینه میکنم ... چقدر رنگ پریده ام من .... من پوستم عین برف سفیده اما موهام و چشام سیاه سیاه . بابا همیشه میگفت تو ترکیب دو رنگی !!

من ترکیب توام بابا .... من نمی خواهم ترکیبی از باشم من فقط میخوام یه ترکیب باشم !!

کسی اینو نمی فهمه .... کسی هیچی نمی فهمه . اون روزی که خبر مرگ بابا رو اوردن اولین نفری ک شکست من بودم . اما نزاشتم کسی صدای شکستنم رو بشنوه . به همه کمک کردم در حالی ک خودم محتاج همون کمک ها بودم !!



از آیینه فاصله گرفتم و رفتم سمت بغچه لباسام .... یه پیرهن یاسی رنگ ک با فنر بود رو دراوردم .... فنر هم توی سبد گنجینه هام بود هر وقت شب شد میپوشم ... رفتم سمت اون یکی بغچه و یه کلاه بنفش رنگ رو در آوردم .

کلاه رو گذاشتم روی پیرهن ... نشستم روی زمین و دوباره زل زدم به گل های قالی .... این قالی رو بابا برام خریده بود .

تا فکر بابا اومد سریع زدم زیر گریه .... اروم و اهسته گریه میکردم .... صدا از بیرون نداشت اما ... درونم داشت فریاد میزد !!

تقه ای به در خورد ... اشکامو با دستم پاک کردم و دماغمو کشیدم بالا ... از روی زمین پاشدم و رفتم سمت در !

گفتم : کیه ؟

_ ابجی در رو باز کن منم !!

گفتم : وایسا سهراب الان میام !

در رو باز کردم و سهراب رو با یه بسته کوچیک توی دستاش دیدم .

گفت : ابجی این مال توه !

گفتم : از طرف کی داداشی ؟

گفت : نمیدونم !!

باشه ای گفتم و سهراب هم رفت ... در رو بستم و تا نزدیک پنجره رفتم بعدشم بسته رو توی دستم گرفتم و با دقت بهش نگا کردم .

بازش بکنم ؟؟ بازش میکنم !

یه جعبه موسیقی بود .... اما کی این جعبه رو فرستاده بود ؟

جعبه موسیقی خیلی کم یافت میشه توی این دهکده و این یعنی فرستنده یا من براش خیلی خاص بودم یا خواسته یه یادگاری گرون قیمت بده !!

romangram.com | @romangram_com