#رز_خونی_پارت_26


گفتم : سلام گلاب خاتون عصرت بخیر !

گلاب خاتون با لحن شمالی بامزه اش گفت : عصر شما هم بخیر خانوم جان . خوب خوابیدی خانوم جان ؟

گفتم : بله یه خواب شیرین کردم . گلاب خاتون چیزی برای خوردن داریم ؟؟

گلاب خاتون گفت : اره خانوم جان داریم . یکم از مرغ ظهر مونده بود اق طارق گفتن براتون نگه دارم خانوم جان !

تا اسم طارق رو اورد سریع زدم از اشپزخونه بیرون ... عمو طارق تو میخوای دل منو برای رضایت برای ازدواج راضی بکنی ؟؟ ... رضایت میدم .... من خوشبختی مامانم رو میخوام !

سریع رفتم توی سالن .... بقیر از ملیحه کسی توی سالن نبود ... ملیحه تمام دفتراشو ریخته بود دور و برش و داشت مشق مینوشت .

رفتم سمتشو گفتم : به به خانوم دکتر من چطوره ؟؟

سریع دوید توی بغلم و گفت : ابجی من عالیم ... راستی خواب خوب دیدی یا بد ابجی ؟؟

خندیدم و گفتم : وقتی تو رو دارم خواب بد ببینم ؟؟!!

گفت : نه بابا وقتی همه منو دارن هیچکی غمی نداره !!

گفتم : ای وروجک . ببینم عمو طارق اینجاس ؟؟

گفت : نه رفت ... گفت فردا میاد ... در ضمن وقتی تو رو ندید سر سفره خیلی ناراحت شد !!!

گفتم : خب خواب بودم . حالا داری چیکار میکنی ؟به کارت ادامه بده !

ملیحه دوباره رفت سمت دفتر و کتاباش و مشغول شد ... هه اره عمو طارق خیلی ناراحت شد ... از این دو رو بودنت بدم میاد طارق .... هه دیگه دلم نمیاد اسم مقدس عمو رو روت بزارم طارق ... اصلانم نمی تونم اسم پدر رو که برای بابای عزیزم بود رو بزارم روی تو !! ... همون طارق برات کافیه .

نشستم روی مبل و به ظاهر حواسم به ملیحه بود و گرنه من توی یه عالم دیگه سیر میکردم !!

یه لحظه یاد شاهین افتادم .... چه هیکل ورزیده ای داشت ... فقط از چهره اش چشمای عسلی رنگشو یاد میاد ....اون موقع اینقدر حالم بد بود که اصلا نفهمیدم چه شکلی هست ... بعضی وقتا هست که فکر میکنی اشک ریختن و گریه کردن سبکت میکنه اما بعضی وقتا فقط اضافه میکنه به تمام بدبختی هات !! اینکه یادت می افته چقدر بی کس و تنهایی .... کلی گریه کردم اما هنوزم حالم بده .... نمی دونم چرا حواسم پیش ازدواج و عمو و مامان و بقیه نیس .... فقط پیش یکیه !! پیش ...



ملیحه گفت : ابجی جون ببین خوبه نقاشیم ؟؟

گفتم : اره عزیزم خیلی خیلی قشنگه !

romangram.com | @romangram_com